قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

زهیر

شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ

یارب الحسین علیه السلام

 

قرارعاشقی ،ویژه ماه محرم،شب پنجم

 

السلام علیک یا ابا عبدالله

 

همسرت که حسینی باشَد تورا زُهِیْر میکند.... وگرنه عِشْقِ زَمینی زَمینَتْ میزَنَد... ارباب

هَمْسَرَمْ باشَدْ ڪَنیزَتْ طِفْل هایَمْ نوڪَرَتْ... این شُروطِ ‌اِزدِواجِ بَچِّه هاےِ هِیْئَتی ستْ

سلام رفقا ✋امشب در خدمت یکی از یاران امام حسین ع هستیم .از ایشون دعوت میکنیم که خودشون رو برای ما و دوستان معرفی کنن ،البته ناگفته نمونه که ایشون از مردان شریف و شجاع 💪 و نترس در بین قوم خود و شهر کوفه ست .

با عرض سلام ✋ بنده زهیر بن قین بجلی ام از بزرگان قبیله بجلیه که در شهر🌆کوفه زندگی میکردیم.،در جنگهای و فتوحات زیادی شرکت کردم و به همین خاطر جایگاه رفیعی بدست آوردم .من از یاران و بزرگان سپاه مولایم امام حسین بودم و در روز عاشورا  در رکاب اربابم به شهادت میرسم

از زندگیم قبل از واقعه کربلا براتون بگم ،از هواداران عثمان بودم موقع بازگشت بعداز انجام حج، از مکه به سمت کوفه آمدیم

منواصحابم تلاش میکردبم که همیشه دورتراز محل استقرارامام باشیم امام درمحلی بنام زرودچادرش رو برپاساخت ومنواصحابم چون محل دورترومناسب ترنیافتیم،به اجبار نزدیک امام چادرهامون رو برپاکردیم

مشغول غذاخوردن بودیم که ناگاه شخصی از طرف امام آمدوگفت:سلام✋ زهیرآقا تورامیخواند همسرم دلهم گفت :فرزند پیامبر تورامیخواندو دررفتن درنگ میکنی؟!برخیزوببین چه میفرماید؛ بعداز دیدار با حضرت به نزد همسرم آمدمو گفتم :تواز قید زوجیت من رهایی، به اهل خودت بپیوند،چون نمیخوام از سمت من به تو زیانی برسد

اینم براتون بگم که امتناع میکردم از رفتن پیش امام،طوری برنامه ریزی کردم که با امام تویه منزل نباشم ،بعد از چند منزل بالاخره یکجا باهم یکی شدیم وامام فرستاد دنبال من ،باز هم نمیخواسم برم،به اصرار همسرم رفتم.وقتی پیش امام بودم از بین دوانگشت✌ جایگاهم رو تو بهشت بهم نشون داد و اینطوری بود که قبول کردم با امام راهی بشم تا یادم نرفته بگم در این سفر پسر عمویم سلمان بن مضارب با ما همراه شد .

همراه کاروان مولایم حسین ع و یاران با وفا و اهل بیت امام به محلی بنام نینوا رسیدیم که حالا بهش میگین کربلا ،عصر روز تاسوعا هنگامی که لشکریان سعد مثل وحشی بسوی خیمه ها هجوم آوردن امام به برادر رشید 💪 خود ابوالفضل فرمود برو و باهاشون حرف بزن که به اسلام ایمان بیارن.حضرت عباس ع رفت و برگشت و به مولا و برادر خود فرمود که اهل سازش نیستن .

 

خلاصه سرتون رو درد نیارم جنگ شروع شد ؛یکی از طرفداران سعد بهم گفت زهیر : تو از طرفداران عثمانی و شیعه این خاندان علی نبودی چطور به سپاه حسین رفتی ؟؟منظورش این بود که تو هم به حسین نامه نوشتی ؟؟؟؟منم بهش گفتم به خدا سوگند هیچ نامه ای ننوشتم

فقط در مسیر راه با مولایم همسفر شدم و یاد رسول الله و منزلتی که امام نزد پیامبر داشت افتادم و فهمیدم که بسوی دشمن میاد و مصلحت دونستم که یاریش کرده و جانم رو برای خدا و رسولش فدا کنم؛

در شب عاشورا برای تجدیدی عهد با امام حسین  گفتم :بخدا سوگند دوست دارم که کشته بشم و باز زنده و سپس کشته بشم تا هزارمرتبه ،، تا خداوند تو و اهل بیتت رو از کشته شدن در امان بداره .روز عاشورا از راه رسید .مولایم حسین که همه عالم به فدای او باد صبح عاشورا پس از اقامه نماز صبح ؛یاران خودش رو سامان دهی داد و منو برای فرماندهی جناح راست لشکر انتخاب کرد .

جنگ بین حق و باطل شروع شد یاران امام یکی یکی به میدان جنگ رفتن و پس از رشادتها و لاوریهای ازیادی به شهادت رسیدن .

نوبت من شد از امام اجازه رجزخوانی گرفتم ،آخه اون موقع وقتی که جنگی رخ میداد کسی که به میدان جنگ میرفت اول رجز خوانی میکرد تا روحیه دشمن رو تضعیف بکنه .منم خطاب به لشکر کوفیان گفتم :

ای مردم کوفه ! من شما رو از عذاب الهی بیم دهم ؛سپاهیان عمر سعد بطرفم تیر اندازی کردن ،یکی از یاران خودی آمد و گفت زهیر امام فرمان دادن که نصیحت بر این قوم بی فایده س و برگرد،بله رفقا از کدام اتفاق روز عاشورا😭 براتون بگم که همش حزن و اندوه بود ،لعنت خداوند و فرستگانش بر یزید👿 و یزیدیان

جنگ به این روش بود که یکی از یاران

به میدان میرفت و با دشمن می

جنگید و پس از رشادتهای فراوان

 که به شهادت می رسید نوبت نفر

 بعد بود در واقع جنگ تن به تن بود .

 

ظهر هنگام اقامه نماز همراه تعدادی ازیاران مامور شدیم تا از نمازگزاران محافظت کنیم 🍀وقتی که نماز تمام شد از امام حسین رخصت رفتن به میدان رزم👊 رو خواستم امام اجازه داد و به میدان رفتم خیلی شجاع و نترس بودم

تعریف از خود نباشه تونستم 120 تن از دشمنان را به هلاکت برسونم و سرانجام بدست کثیربن اوس تمیمی در رکاب مولا و سرورم امام حسین ع به شهادت رسیدم .

خوشحال و سعادتمندم که جان ناقابل خود رو در راه اسلام و هدف مولایم که امر به معروف و نهی از منکر بود فدا کردم

بعد از شهادتم امام حسین برام دعا کردن با این مضمون که :

ای زهیر

خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و قاتلان تو را لعنت ابدی گرفتار کند ؛در زیارت نامیه مقدسه هم از من یاد شده

سلام ✋بر زهیر فرزند قین بجلی . همون شخصی که وقتی امام حسین ع اجازه انصراف از جنگ و بازگشت به منزل را به وی دادگفت:

بخدا سوگند هرگز فرزند رسول خدا رو ترک نخواهم کرد .✨

مهر تربت، عافیت، جانم فدایت یاحسین

یک قیامت ، روز محشر ، عفو اربابم حسین

عزاداری یکایک شما بزرگواران و دوستداران خاندان اهل بیت مورد قبول درگاه احدیت ... ان شاالله .

"یگانه"

  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی