شهید خداوردی نظیر

 

🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷

 

💞قرارعاشقی ⏰

 

🍁شهیدلرین یادینان

خداوردی نظیرینی بیر گوریدیم

شیرین؛شوخ طبع سوزلرین اشیدردیم

التماس دعا الیردیم

امام زمانین سربازی اولدو

خوش حالینه آقاسی راضی اولدو🍁

سلام رفقا✋🏻😃همانطور که متوجه شدین مهمون امشبمون اذری زبان هستن😍،باهم مشتاقانه میشینیم پای صحبت هاشون تا باهاشون بیشتر اشنا بشیم؛☺️

,

سلاام من خداوردی هستم،خداوردی نظیر✋🏻😍

5تیرماه سال 1346تو روستای حسن اباد از توابع لیلان استان اذربایجان شرقی به دنیا اومدم،👏🏻😋

کوچکترین عضو خانواده بودمومحبوب همه (دلتون بسوزه😝)

از بچگیمم عاشق امام حسین ع بودم❣

همیشه خنده رو بودم😂،غیبتو دروغ که اصلن اسمشو نیار 😒البته بشکنههه کمر ریااااا😉

تو هر مراسم قرانی شرکت داشتم،راستیتش صوت دلنشینی داشتم،البته بقیه میگناااا😉

👤بعلهه بقیه درست میگن باوجود سن وسال کمش از قاریان ممتاز وخوش صوت منطقه بود همه رو مجذوب خودش کرده بود؛صداش فوق العاده بوداا👏🏻👌🏻😃

تو مدرسه بیشتر نقش معلم پرورشی رو داشتمو علاقه💞 زیادی به دروس فقهی،واسه همین بعد از دوره راهنمایی،تصمیم گرفتم🤔 به حوزه علمیه شهر بناب برم.

👤چون درس حوزه سنگین بودخستگی زیادی رو  به همراه داشت 😥

میومد توی جمع وهمه رو میخندوند 😂وروحیه میداد تا خستگی فراموشمون بشه☺️

👤دنیا باهمه زیبایی هاش براش جذابیتی نداشت😒 فکر وذکرش فقط رفتن به جبهه بود عقیده داشت جایی که اسلام تو خطرهستش دفاع از اسلام برتحصیل علم اولویت داره.✋🏻🌹

خلاصه کلی اصرار کردیم😭 به خانواده که اجازه بدن بریم جبهه،اما راضی نمیشدن که نمیشدن😔 میگفتن تو سنت خیلی کمه بمونو از ما مراقبت کن؛(اخه من 14سال م بود)،😩ولی بالاخره با کلی مشقت راهی جبهه شدم✊🏼😃

👤خداوردی رفت و وقت رفتن گفت من میرم اگه شهید شدم برام گریه نکنین چرا که شهادت در راه خدا افتخاری بس بزرگه که این توفیق نصیب هر کسی نمیشه اون رفتو به ارزوش رسید.✋🏻😔🌹

وقتی که داداشم تو جبهه منو دید ،بردتم تو چادرو بهم گفت: پسر تو اینجا چیکار میکنی؟😳

باید پیش مامانو بابا میموندی و از اونا مراقبت میکردی،تو اونا رو به امید کی گذاشتی اومدی جبهه؟😠داداش شهریار شهید شده ومنم اینجا وبختیار هم تو سپاه میاندوآب (شمال غرب)تازه چند روزه دیگه سالگرد شهریاره لااقل بعد سالگرد میومدی

🔰منم در جوابش چیزی گفتم که دیگه نتونست جوابمو بده✋🏻😔👇🏻👇🏻

بهش گفتم؛داداش هر کدوم از شماها به سهم خودتون احساس وظیفه کردین ✨و اومدین  ایا از ثوابش در اخرت به من خواهید داد؟ نه! مطمئنا نمیدین🍁🌹

اومدم تا به سهم خودم از کیان کشورم دفاع کنم😊✋🏻

چون سنم خیلی کم بود و جثه ام نحیفو لاغر،کسی بهم اجازه نمیداد برم خط،😔میگفتن تو همینجا پشت خط باش ولی من میخواستم برم😭

💠20 اسفند 63 بود عملیات گسترده ای تو جزایر مجنون بااسم عملیات بدر؛ بارمز یا فاطمه الزهرا شروع  شده بود این عملیات ضربه مهلکی بود بر پیکره دشمن ،👊🏻✊🏼هرچند شهید واسیر ومفقود هم داشتیم😔😢؛با اینکه اجازه نداشتم برم خط ولی با زیرکی رفتم خط😍

✨بعلهههههه رفتن همانو اسمونی شدن همانو مفقودالاثرشدن همان...✋🏻😔✨🌹

👤از همون شب عملیات همه جا دنبالش گشتیم تا خبری ازش پیدا کنیم..ولی نبود که نبود😭چشمای مادرش هر روز کم سو تر می شد14سال انتظار وگریه وناله مادرش رواز پای دراورده بود،سالها گذشت..😭

👱🏼درسته 14سال تو جزیره مجنون مثه مادرمون خانوم فاطمه زهرا گمنام 🌹بودیم✋🏻😔

❣اما این اخر قصه ی خداوردی نبود..😔

✨بعد از سالها...

 

🍁بیگاه رفتی و چه بیگاه امدی

با کوله باری از غم جانکاه امدی

 

✨تک تک ستاره های زمین را خبر کردند

که خورشید پیکری و زدل ماه امدی

 

❣یعقوب را به وادی کنعان خبر دادند

مثل صدای یوسفش از چاه امدی

 

🌹تاریخ قبله های زمین را ورق زدند

از چند وچون معرکه اگاه امدی

 

✨بر دوش جاده بار امانت گذاشتند

 ایت تویی که از دل راه امدی

 

🍂تو 14 سال پیش از این دیار رفته بودی

بعد از گذشت این همه سال ؛آه امدی

 

🌿عطر پلاک وچفیه ویک مشت استخوانت

کوه بودی انگاه که رفتی ؛مثل پر کاه امدی

 

شاعر👆محمد رضا مناسبی

👤تا اینکه بعد از14سال خبر پیدا شدن پلاک خداوردی رو به خانوادشون دادن، 14سال نگاهها به  در بود که شایدپسرشون با قامت نحیف وصورت خاکیش از راه برسه ...😭😭

👤مادرم چشمان بی سویت روشن پسرت از سفر کربلا امده 🌹یوسف گم شده ات باز گشته ✨ مادرم مبارکت باشد شهادت فرزندت😭😭

✨فقط یک جمله از وصیتنامه این شهید بزرگوار به یادرگار مونده 👇🏻👇🏻

🔰من خجالت زده ام که نتوانستم کاری بکنم برای ماهم دعا کنید تا بتوانیم خودمان را بسازیم

👱🏼خب ما دیگه کم کم رفع زحمت کنیم؛یازهرا👋🏻😊🌹

💞اینم یه یادگاری (دست نوشته)از مهمون امشبمون برای شما رفقای قرارعاشقی✨🌹✨🌹✨

✨جهت تعجیل در فرج اقا و شادی ارواح طیبه شهدا صلوات جمیل ختم کنید✨

خلیلی