قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

عملیات کربلای4

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ق.ظ

🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷

 

        💞قرار عاشقی💞

 

شهیدان 🌹🌹 ای سبکبالان عاشق، زمین 🌏 با همه عظمت و بزرگی اش ؛ با همه قدرت و جاذبه اش توان جذب شما رو نداشت؛

 نه مال 💵🏚 تونست شما را جذب کنه  و نه مقام ؛ نه زیبا رویان تونستن شما را جذب کنن و نه طنازان؛ و نه احترام دیگران ....

شما آسمانی  بودین .........

شما خدا را دیدین  ،،،  من هوا را ،  شما عاشقی🌹 کردین  و پرواز 🕊 نمودین  و من هوس بازی کردم و در جا موندم

  شما برنده از رفتنتون 🏃  شدین  و من شرمنده از بودنم 😓

پس شرمنده ام

شهیدان 🌹🌹 شرمنده ام

سلام دوستان خوش اومدین

با شرح عملیات 🚩🏳 کربلای 4 در خدمتتون هستیم

اشتیاق 😄 شما دوستان به شنیدن  قرارهای عاشقی 💞ما رو در رسیدن به هدفمون که زنده نگه داشتن نام و یاد و رشادتهای شهداست 🌹 مصمم تر میکنه

در خدمت دوست عزیز 🌹 و یکی از رزمندهای  دوران دفاع 👊 مقدس هستیم

از شون میخوایم که خودشون رو معرفی کنن 😊

سلام

 مسعود عبا باف هستم 😍

و در خدمت شما دوستای عزیز قرار عاشقی 🕘

میخوام

خاطراتمو   از عملیات کربلای 4

که شخصا حضور داشتمو  براتون تعریف کنم

 

البته رشادتها  و دلاوری 💪 بچه ها  رو همه دنیا شاهد 👀 بودن که چطور  رزمندها از کشور عزیزمون  ایران دفاع 👊 میکردن 

حالا این افتخار 👏 نصیب من شده تا بازگو کننده  اون خاطرات  باشم

منطقه ی عملیاتی که لشکر 7 ولیعصر عج  وارد عمل شد، به این شکل بود 👇👇

 که جزیره مینو ایران 🇮🇷 روبروی جزیره سهیل عراق 🇮🇶 بود

 بین این دو جزیره رودخانه 🏝 اروند قرار داشت،، 

 موانع ،خاکریز و سنگر عراقی ها که پشت سرشون هم   جادهای   خاکی

سپس نیزارهای 🌱پراکنده و نخلستان 🌴  و بعد جاده آسفالت اول

 که ماشین های 🚚  عراقی  رو  بچه ها کنار جاده منهدم 💥💥 کرده بودن

 

و  یه  بیابون 🏜که شامل خاکریزهای و قرارگاه های پراکنده بود

و جاده آسفالت دوم ،،  که گروهان اخلاص  با کمک دوستای  شهیدمون 🌹🌹  جانفشانی 👏و از خود گذشتیگی هایی  رو  به یادگار گذاشتن

 شهید 🌹احمد رضا مهتدی ، حبیب نظرزاده ،مجید رستگاران

 و حسنعلی هادیزاده

و 🌹🌹شهید علی اکبر شالباف

 بی سیم چی های 📞 گردان جعفر طیار س در عملیات کربلای 4 که همگی با هم همراه بودیم 😊

دوسه روز قبل ه عملیات ،  شهید 🌹 علی اکبر شالباف ،  بی سیم چی 📞 گروهان اخلاص شد به فرماندهی محمود معین پور 💫💫

 ، هادیزاده هم بیسیم چی 📞 گروهان تقوا به فرماندهی اسماعیل زییدی شدن💫💫

 و منم  به اتفاق شهید 🌹 مهتدی ، رستگاران و نظرزاده بیسیم چی 📞 گردان دیگه  شدم  .😊

ساعت خروج از هتل پرشین آبادان که نزدیکی فرودگاه بود را خیلی دقیق بخاطر ندارم اما شب 🌑 بود

تو عملیات کربلای4 همراه بچه های مخابرات مسافت  هتل تا جزیره مینو رو  با وانت لندکروز طی کردیم  💠

وقتی واود  جزیره مینو شدیم  داخل یه سنگر بزرگ تجمع کرده  و منتظر شکستن خط توسط گردان کربلا شدیم

 ،خط توسط بچه ها شکسته شد 👏 و  بلافاصله نیروهای گروهان اخلاص و کادر فرماندهی گردان سوار قایق ها  🛥🚤 شدن و  بسمت جزیره سهیل حرکت  کردیم

من همراه  شهید🌹 ناصر سلطانی،

🔹حاج اصغر معینی🔹امیر قلی هفت لنگی،

شهید 🌹🌷 مهتدی،🔹رستگاران ،🔹حبیب نظرزاده و شاید نصاری و چند نفر دیگه هم تو یه قایق 🚤 بودیم

  از نهر جرف بیرون اومدیم و  وارد رودخونه 🏖 اروند شدیم بصورت پراکنده ،

در حین این رفت و آمد  نیروهایی  که در سطح آب شناور و یا سرگردان بودن زیر آتیش🔥 دشمن بعث  زخمی🤕 و یا شهید 🌹 میشدن 

 بخوبی یادمه که  وسط رودخانه سرعت قایق 🚤 خیلی کم شد و تقریبا  از همه جا بر سرمان  گلوله  میبارید  ،

یه دفعه متوجه شدیم دو  یا سه مجروح🤕 خودشون  رو  به قایق 🚤 آویزون  کردن

شهید🌹🌹 ناصر سلطانی به روش خودش مجروحین 🤕 رو از قایق 🛥 جدا کرد و اونها  

تو  رودخونه رها و غرق  شدن

آخه میدونین تو این جور مواقع همه  فکر عملیات بودیم  که با موفقیت 👏 به انجام برسه 🌸

با سرعت بیشتری بسمت مواضع عراقی ها  حرکت کرده  و خیلی زود معبری رو  که گردان کربلا باز کرده بود پیدا کردیم 👌

 از قایق 🚤 پیاده شدیم آب تقریبا" تا کمرمون  میومد  و با تلاش زیادی کردم که آب وارد بی سیم 📞 نشه  ،

بعد رسیدن به معبر،  با هر زحمتی بود خودمون  رو  به ساحل 🏖 رسوندیم

با اولین کسی که روبرو 👀 شدم  دوست عزیزم شهید 🌹حاجی زمانی که از دوستان مسجد حاج علوان

و از بچه های مخابرات گردان کربلا بود

 حاجی زمانی  صبح روز  عملیات کربلای 4 شهید 🌷🌹 شدن ، 

ناصر  که خیلی شوخ طبع  بود سر به سر بچه ها میذاشت  می گفت بچه ها کارمو ن تمومه

 به من گفت عباباف ایندفعه زنده بر نمی گردیم و چوب تو آستین مون می کنن

 ما هم کلی میخندیدیم 😆

خلاصه  گردان پس از هماهنگی با بچه های کربلا ، بصورت ستونی ،، از نیزار ها 🌱🌱 و نخلستان 🌴🌴 گذشت و در کنار یه  جاده آسفالت که بعد از خط اول دشمن بود بصورت دشتبان مستقر شد ،در کنار اون  جاده نیز یه  کانال  یا  خاکریز بود که  برای تردد داخلی جزیره ازش  استفاده میکردن

 هنوز کامل مستقر نشدیم  که یه  ماشین 🚚 ایفایی عراقی  با یه  سرنشین  با سرعت در حال رد شدن بود که

 تو  یک لحظه و بدون هماهنگی و هرگونه دستور نظامی ،بچه ها  ماشین  رو به رگبار گلوله های بی شمار  خودشون بستن و بخشی از مهمات رو  رو  به هدر دادن 🔺🍀

 کامیون 🚚 در کنار جاده واژگون شد

 خدا  رو  هزار بار شکر که بچه ها بخاطر یه  ماشین نظامی حداقل ما و  خودشونو به کشتن ندادن

چون در اون  لحظه حبیب نظرزاده ، شهید 🌹🌷 احمد رضا مهتدی ، مجید رستگاران و من  تقریبا" در وسط جاده بودیم.

با بچه های مخابرات  و فرماندهی گردان در کنار همین جاده  مستقر شدیم و

گروهان اخلاص بسمت جاده آسفالت دوم که کمی تو  عمق منطقه بود شاید پونصد  متر پایین تر حرکت کردن 🔷💫🔷

 ،گروهان اخلاص به فرماندهی برادر   عزیزمون   محمود معین پور و با کمک  جناب آقای مجید نصاری که صداش میکردیم عمو مجید ،،

 به قرارگاه های که خاکریزهای اون  آنتنی  بود تو سحر گاه حمله کردن  ،

 اگه اشتباه نکرده باشم اون  شب بچه های گروهان اخلاص ماشین بعدی ، تانک ، نفربر و حتی یه  دوچرخه سوار 🚲 یا موتور 🏍 سوار رو  هم روی اون  جاده  و اطرافشو منهدم 💥💥 و به آتیش 🔥 کشیدن.

خب دوستان

تا اینجای خاطره رو داشته باشین .ان شاالله جلسه بعد با ادامه ماجرای عملیات کربلای 4 در خدمتتون خواهم بود 🍀🌺

همتون رو به خدای بزرگ میسپارم😍

خدا نگهدارتون

یا علی

🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹

چقدر سخته 😁 حال عاشقی که نمیدونه آیا  محبوبشم  هوای اونو داره یا نه ؟؟

آی شهیدان!🌹🌹

از همون لحظه ای که تقدیر شما رو از ما  جداکرد تاحالا ،،  یاد شما، خاطره های دنیای پاک شما،

امید حیاتمون  شده ، ما به عشق و 🌹  امید وصل کوی شما زنده ایم.

اما شما ، ظاهرا دلیلی ندیدین👀 که وقت پر ارزش  خودتون رو  برای ما هدر بدین  ! 😞

چی  بگیم ؟؟  راستی چجوری  حرف دلمونو 💕 داد بزنیم 😵  که بدونین  چی به ما  می گذره ؟

سلام دوستان

عرض خوش آمد گویی به یکایک شما عزیزان

مقدمتون گلبارون 🌺🌹🌸🌹🌼

در خدمت شما و دوست بسیار ارزشمندمون جناب آقای مسعود عبا باف .. از یادگاران دوران  هشت سال دفاع 👊 مقدس و شاهد عینی ماجرای عملیات کربلای 4 .

در خدمتشون هستیم با ادامه خاطرات  عملیات  🚩🏳

بفرمایین آقا مسعود

این شما و این دوستان مشتاق 😍

با سلام

ماجرا تا اونجا پیش رفت که: اون شب🌑 بچه های گروهان اخلاص ماشین بعدی ، تانک ، نفربر و حتی یه  دوچرخه سوار 🚲 یا موتور 🏍 سوار رو  هم روی اون  جاده  و اطرافشو منهدم 💥💥 و به آتیش 🔥 کشیدن.

ادامه خاطره

بعد از خوندن نماز دمدمای  صبح 🌅 که فشار و درگیری بعثی ها برای  تصرف جزیره سهیل بیشتر میشد

نزد  شهید🌹 مهتدی کنار  یه سنگر وایساده بودم  که آتیش 🔥 دشمن بیشتر شد در همون حال  نشستم رو زمین کنار دو تا   از بیسیم📞 چی های لشکر و قرار گاه

 

بنده های خدا هرچه گرا میدادن کسی به درخواستشون جواب نمیداد  😞

یه دفعه با عصبانیت 😁 شروع به داد و بیداد و فحش دادن کردن که چرا توپخانه به دستورات اونها برای شلیک عمل نمیکنه ؟؟؟

هوا کاملا روشن 🌔 نشده بود .

 حاج اصغر داشت  با یه آقای خوش تیپ 😎 پر ادعا و با  ژستی خاص حرف میزد ،، فشار بعثی ها  و مسائلی رو  بهشون  گوشزد👂 میکرد 

لحظه به لحظه درگیری ها 🔫بیشتر میشد

از طریق بیسیم 📞 به گروهان اخلاص دستور بازگشت به جاده آسفالت اول داده شد

زمان بسرعت میگذشت

تا به خودمون اومدیم اون آقای خوشتیپ غیبش زده بود😳😳

حبیب نظر زاده  گفت رفیق ما فرار 🏃 کرد 😉

 گفت بچه ها بیاین یواش یواش ما هم عقب نشینی کنیم

تو فکر 🤔 صحبت دوستام بودم که دیدم 👀 بچه های گروهان اخلاص دارن از جاده اولی بسمت ما میان

 همزمان از همه طرف منطقه رو به  رگبار گلوله ها بسته بودن یه دفعه همه جا شلوغ شد  ما هم مثل بقیه مجبور به  عقب نشینی شدیم😞

تو اون شلوغی حاج اصغر رو گم کردیم

منو مجید و حبیب و شهید 🌹مهتدی به عقب برگشتیم

یه آن احساس کردم نیروی تازه ای گرفتم

بچه ها رو جا گذاشتم و به سرعت بسمت خط اول و معبری که دیشب باز شده بود دویدم 🏃

گلوله ها از لابه لای دست و پام رد میشدن

اعتراف میکنم خیلی ترسیده بودم 😨سریع خودمو تو  سنگری که نزدیکم بود  انداختم 💫

 

بچه ها هم پشت سرم اومدن اما بیرون سنگر پناه گرفتن و سرم دادزدن که زود بیا بیرون عراقی ها دارن میرسن🐾

 

با ترس و وحشت از سنگر بیرون اومدم و به سمت معبر دویدیم 🏃 در طول مسیر خیلی از بچه ها مجروح🤕 و یا شهید🌹 شدن و عین برگ گل 🌸 پرپر به زمین میفتادن 😭

به معبر که رسیدم برای اولین بار در کل حضورم در جبهه بیسیم 📞 رو بازکرده  و به گوشه ای انداختم

تا اون لحظه هیچ وقت از خودم دورش نکرده بودم

و 4 👬👬 نفری در ترافیک شدید نیرو و گلوله وارد معبر شدیم

فک کنم حدودای ساعت 🕚 11  بود

وقتی به رودخونه 🏝  که به  حالت مد قرار داشت رسیدیم برای چند ثانیه شهید 🌹 احمد رضا مهتدی رو  پشت سر خودم دیدم👀

بچه دوست داشتنی 😘و  با معرفتی بود تحت تاثیر رفتارش قرارگرفتم 

پریدم تو آب 💦 و شروع کردم شنا کردن 🏊 بعد چند دقیقه بعثی ها  با گلوله و آرپیچی حسابی ازم پذیرایی کردن😊

 یه آن  برگشتم  و  به پشت سر  نگاه کردم 👀 دیدم  بعثی ها معبر رو گرفتن و دارن از کنار رودخونه بسمت بچه ها شلیک 🔫 میکنن

خیلی ترسیدم 😨 با توسل به خدای مهربون و ائمه اطهار ،،  با سرعت بیشتر🏃 و هر لحظه با یه زاویه خاص و تقریبا حلالی  شکل  مسیر🏝 رودخونه رو طی کردم

از بچه ها که با هم تو رودخونه شنا 🏊 میکردیم  به ظاهر دور میشدم

یه دفعه فکری 🤔 به ذهنم رسید  خلاف جهت آب رودخونه و دوستام شروع کردم  شنا کردن 🏊

نمیدونم چه مدت تو آب سرگردون بودم رگبار گلوله ها همچنان تو سطح آب ادامه داشت اما در زوایه ای که من میرفتم یکم اوضاع امنتر بود نزدیکهای ساحل 🏖 جزیره مینو که رسیدم یکی از بچه ها  زودتر از من از آب بیرون اومد

 بلافاصله چند گلوله بهش اصابت کرد و شهید 🌹🌹 و پیکرش مطهرش  به آب رودخونه سپرده شد

با دیدن 👀 اون صحنه جرات نداشتم از آب بیرون برم چند دقیقه ای صبر کردم ولی داشتم یخ 😤 میزدم دیگه صبرم تموم  شده بود زدم به سیم آخر  با تمام  نیروم و چشم بسته از رودخونه بیرون اومدم و بسمت ساحل دویدم 🏃

به کانالی کنار یه نخلستون 🌴🌴که مرز کشور 🇮🇷 عزیزمون   بود  رسیدم

سرما و  ترس هر لحظه بیشتر بهم فشار 😬 میاورد کسی هم اون اطراف نبود عین دیونه ها شروع کردم به دویدن و فریاد میزدم

 چشمم  به چهره 👤 آشنایی افتاد برق امید به چشام برگشت دوست  و برادر عزیزم شهید 🌹🌹 علی عموری رو دیدم منو تو بغل خودش گرفت  دیگه هیچی نفهمیدم  بیهوش شدم 😪

بعد مدتی که چشامو 👀  باز کردم دیدم که علی عموری چند تا پتو دورم پیچیده و داره  به کمک دوستای  دیگه بدنم رو ماساژ و بصورتم سیلی  میزدن

 بعد از  یکی  دوساعت که حالم بهتر شد ،

دوستام 👱👦 راه رو بهم نشون دادن که باید از کدوم طرف میرفتم 🚶

بعثی ها همچنان جزیره مینو رو  حتی با هواپیما 🚀 ،، هلی کوپتر 🚁 ،، موشک و خمپاره  هدف قرار میدادن

خلاصه :

 نزدیک پل  جزیره مینو  صحنه های بسیار دردناکی دیدم 😭 

ماشینها 🚚 🚛 در حال سوختن  ،، بچه ها که عین گل 🌺🌸 پرپر رو زمین افتاده و شهید 🌹شده بودن 😭

با همون حال زار و خسته نزدیکهای ظهر 🕛 به فرودگاه  آبادان رسیدم

بچه ها   با جون و دل از این مرزوبوم در مقابل اهریمن زمان دفاع 👊 میکردن

مردان واقعی ،دلاور💪 ، بامرام ، و مخلص همچون شهیدان  🌹🌹🌹

موسی اسکندری عظیم آل گرگر محمود معین پور علیرضا اسکندری محمود خانزاده مجید نصاری احمد رضا مهتدی حسن رستمی مجید رستگاران حبیب نظر زاده که از قهرمانان خاطرات شخصییم بودن

و خیلی از شهدای 🌹🌷🌹 والامقام دیگه که به درجه رفیع شهادت نائل شدن  😔

و تا مدتها کابوس اون روزها همراهم بود. ️🚫

والسلام 🔹🔹🔹


💠بیسیم چی گردان جعفر طیار س و همرزم شهیدان  محمود خانزاده و احمد رضا مهتدی " جزیره سهیل کربلای 4 مسعود عبا باف 💠

 

  • سرباز گمنام

نظرات  (۱)

باسلام.نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم . بی نهایت ممنونم که خاطرات گلهای گم شده و پرپر مارو بازگو میکنید.سی ساله که منتظر شنیدن حوادث اون عملیاتم. اجرتان با اباعبدالله. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی