قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

شهید بهنام محمدی راد

سه شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ

🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹

 

🇮🇷آهن آبدیده را زنگ عوض نمی کند / چهره انقلاب را جنگ عوض نمی کند

🇮🇷به دشمن علی بگو به کوری دو چشمتان / پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی کند . . .

سلام دوستان🏻😃؛بهنام محمدی هستم؛

🍂متولد 12بهمن سال1345_مسجد سلیمان🍂

, دوران انقلاب، اولین شعاری که یادم میومد، که با اسپری روی دیوار بنویسم این بود👆🏻👇🏻

#یا_مرگ_یا_خمینی

#مرگ_بر_شاه_ظالم ]

پدرم هر چه می‌گفت که بهنام نرو😠، اخرش سربازها می‌گیرنت هاا😰،

گوشم بدهکار این حرفا نبود. اعلامیه پخش می‌کردم😶،

 شعار می‌نوشتمو تو تظاهرات شرکت می‌کردم😉(شمام بگید مرگ برشاه🏼،مرگ برشاه🏼،مرگ برشاه🏼).

گاهی  وقتاهم  با تیروکمون 🏹می‌افتادم به جون سربازهای شاه.😂

اون اوایل شده بودم مسئول تقسیم فانوس بین مردم شهرکه به خاطر بمبارون تو خاموشی بودند😔و به فانوس احتیاج داشتند.

 بمبارون هم که می‌شد، می‌دویدمو به مجروحین می‌رسیدم..البته بشکنه کمر ریا😉

به سقوط خرمشهرچیزی نمونده بود😰،

 میرفتم شناسایی 👀،وقتی هم  که بعثی ها دستگیرم می کردن😶،با گریه 😫😭بهشون میگفتم: دنبال مامانم می گردم،گمش کردم😫 .

بعثی ها هم که فکر نمی کردند یه بچه 13ساله بره شناسایی😏،واسه همین هم رهام می کردن.😅🏼

یادمه🤔 یه اسلحه 🔫غنیمت گرفته بودم 🏼😃

باهمون اسلحه🔫، 7بعثی رو اسیرکرده بودم😅.

نسبت به اسلحه ام احساس مالکیت می کردم🙂،وقتی که بهم میگفتن باید  تحویلش بدی😟، بهشون میگفتم به شرطی اسلحه رو تحویل می دهم که حداقل یه نارنجک💣 بهم بدید😄

،یااین یا اون.اخرش هم یه نارنجک بهم می دادن.👏🏻

یه بار برای نگهبانی داوطلب شده بودم😃 بهم گفته بودن😩بهت اسلحه نمی دهیم ها😔)).

منم ابروهاموانداختم بالا وگفتم:خب ندید😒،خودم نارنجک دارم😏.

البته ناگفته نمونه با همون نارنجک دخل یه جاسوس نفوذی روهم درآوردم.😋😎

شهردست بعثی ها افتاده بود 😡و تو هر خونه چن تا بعثی پیدا می شد😱

که یا کمین 👀کرده بودن یا اینکه داشتن استراحت می کردن😴،

خودمو خاکی میکردمو موهامو اشفته و گریه کنان😩😭،دنبال خونه هایی که پر از بعثی بود میگشتمو به خاطر میسپردمشون🤔

بعثی ها هم با یه بچه نق نقو 😫کاری نداشتن😉؛

گاهی وقتا می رفتم داخل خونه ها کنار بعثی ها مثه کرو لال ها 😶می نشستمواز غفلتشون سو استفاده می کردمو 😏خشاب و کنسرو و فشنگ برمیداشتم👏🏻😉.

همیشه هم یه کاغذ 📃و مداد تو جیبم بود تا نتیجه شناسایی رو یادداشت کنم📝،اول میرفتم پیش فرمانده و یه نارنجک سهم خودمو از غنایم برمیداشتمو بقیه اش رو هم بهش تحویل میدادم.☺

اخرش هم ، چند روز قبل از سقوط خرمشهر😔 28/مهر/1359 بر اثر برخورد ترکش خمپاره به گلوم اسمونی شدم .😍

از شما دوستانم میخواهم که نکند امام تنها بماند و خدای ناکرده کربلا تکرار شود؛

#به_خدا_توکل_کنید.

#در_راه_اسلام_و_انقلاب_کوشا_باشید. ]

و از شما پدرو مادرهای عزیز 💞میخواهم؛👇🏻👇🏻

بچه هاتونو لوس و ننر بار نیارید ،بچه هاتونو اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیارید.

جهت تعجیل در فرج اقا و شادی روح شهدا صلوات جمیل ختم کنید.🌹

مارفتیم،علی یارتون👋🏻😃

 

خلیلی

 


  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی