قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

شهید عبدالله میثمی

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۳۵ ب.ظ


 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷

قرارعاشقی💕

عاشقی دردسری بود،نمی دانستیم
حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم

پر گشودیم ولی باز به دام افتادیم
شرط بی بال و پری بود نمیدانستیم💕

👤سلام دوستان✋😊

مریم شکوهمنده هستم،
امشب اومدم از همسفر بهشتی ام براتون بگم☺️

همسفر بهشتی م⁉️😳
عجله نکنید معرفیشون میکنم😃😉


 همسر بنده 12خرداد ماه سال 1344 در اصفهان متولد شد💕،

پدربزرگشون اسمشون رو انتخاب کرده بودن اما پدرشون میگفتن که حتما باید اسم پسرشون به الله ختم بشه..😥

خلاااصهه کار به استخاره کشید و پدر بزرگشون با نیت قران رو باز کردن و این ایه اومد👇👇

💠قال انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا💠

 درست متوجه شدید😃 اسم همسفربهشتی بنده👇👇

🔹شهید عبدالله میثمی هستش☺️


 برا اقا عبدالله دنبال همسر میگشتن تا اینکه با شهید ردانی پور به مشهدمقدس  میرن✨،

 شهید ردانی پور خواب امام رضارو میبینه که میگن به عبدالله بگید؛ چرا نمیره خونه🏡 اقای شکوهمنده⁉️

بعد اینکه از مشهد برگشتن، با اینکه ماه صفر بود،

مادرشون با منزلمون تماس گرفتن☎️ و قرار گذاشتن..💕

 تو همین حین برادرم هم یه اقای روحانی👳 رو برای خواستگاری به خونمون🏡 میاره و کلی ازشون تعریف میکنه✨

راستیتش دو دل بودم..🙈

اما خوابی😴 که قبلا دیده بودم به دادم رسید..😃

👥چه خوابی⁉️😳

میگم براتون😄
👇👇👇

قرار بود برم دعای کمیل اما از بدشانسی تب کردم 🤒ونتونستم برم..☹️

خیلی دلم شکست💔😢 تنهایی دعا خوندم و خوابم برد.😴💤

خواب امام حسین ✨رو دیدم، وقتی بیدارشدم، نگران بودم😰 خیلی دوس داشتم تعبیر خوابم رو بدونم.

پیش یه بنده خدایی که میشناختمش رفتم و خوابم رو تعریف کردم..💤👇👇

 ازم پرسید: ازدواج کردی⁉️
گفتم:نه

گفت :بعد از این خواب💤 ممکنه دو خواستگار💕 با فاصله کم بیان، شما اولی رو انتخاب کن🌷

💠ادم خوبیه، البته زندگی سختیه ولی ازدواج خوبیه و قبول کن.💠

و ماهم....🙈☺️❤️

  اقا عبدالله تو این دنیا ساده زندگی کرد💕،

کل اثاثیه شخصی اش تو یه چفیه جا می شد البته همراه چند جلد📚 کتاب و کمی لباس👕👖

دفترکارش اتاق ساده ای بود موکت شده و بدون میز و صندلی..🍃
 
 هیچوقت اتومبیل🚗 شخصی نداشت، حتی دولتی.
حتی یه خونه🏡 هم از خودش نداشت و تو اتاق اجاره ای سپاه زندگی می کردیم..

یکبار پدرشون بهشون گفتن:
 بابا یه خونه🏡 برا خودت بخر💵 نمیشه که بی خونه باشی..🙁

در جواب به پدرشون گفتن :👇
🔹خدا نکنه که من تو دنیا خونه بسازم..🔹

 یه روز بعد از خوندن نماز صبح و زیارت حضرت زهرا، وقتی میخواست بره جبهه، حسین پسرم گریه کرد😭😩😫، اقا عبدالله بردش بیرون و براش چیزی خرید🍭⚽️ و ارومش کرد👶
 

راستش رو بخوایین منم گریه م گرفته بود😢 و گفتم عاااخهه تا کی ما باید این وضعو داشته باشیم⁉️😔

گفت: تا حالا صبر کردی، بازهم صبر کن ، درست میشه،😊💕
گفتم : منکه میدونم شما برا شهادت زیاد دعا میکنی، اگه منو دوست داری، دعا کن باهم شهید بشیم از شما که کم نمیشه..😔✋💕

بهم گفت:دنیا حالا حالاها باتو کارداره

گفتم: بعد از شما سخت میگذره😔😢

گفت:دنیا زندان مومن است..

 بالاخره اقا عبدالله  9بهمن سال1365 تو شب دوم عملیات کربلای 5 مورد اصابت ترکش💣 قرار گرفت و بعد از 3روز  همزمان با شهادت حضرت زهرا اسمونی شد🕊🌹

به نقل از یکی از دوستان شهید؛👇👇
 👤روز تشییع جنازشون وقتی میخواستم سخنرانی🎤 کنم،

مونده بودم چطور شروع کنم،🤔🙄
 تفالی به قران زدم وقتی قران💕 رو باز کردم این ایه اومد👇👇

💠قال انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا..💠

👤بله درست همون ایه...💕😔
🌹

👆👆👆و این هم یه خاطره به نقل از یکی از دوستان اقا عبدالله💕

خب ما دیگه کم کم رفع زحمت کنیم😊💕

علی یارتون☺️👋

خلیلی

  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی