شهید عبدالله میثمی
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
قرارعاشقی💕
عاشقی دردسری بود،نمی دانستیم
حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم
پر گشودیم ولی باز به دام افتادیم
شرط بی بال و پری بود نمیدانستیم💕
👤سلام دوستان✋😊
مریم شکوهمنده هستم،
امشب اومدم از همسفر بهشتی ام براتون بگم☺️
همسفر بهشتی م⁉️😳
عجله نکنید معرفیشون میکنم😃😉
همسر بنده 12خرداد ماه سال 1344 در اصفهان متولد شد💕،
پدربزرگشون اسمشون رو انتخاب کرده بودن اما پدرشون میگفتن که حتما باید اسم پسرشون به الله ختم بشه..😥
خلاااصهه کار به استخاره کشید و پدر بزرگشون با نیت قران رو باز کردن و این ایه اومد👇👇
💠قال انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا💠
درست متوجه شدید😃 اسم همسفربهشتی بنده👇👇
🔹شهید عبدالله میثمی هستش☺️
برا اقا عبدالله دنبال همسر میگشتن تا اینکه با شهید ردانی پور به مشهدمقدس میرن✨،
شهید ردانی پور خواب امام رضارو میبینه که میگن به عبدالله بگید؛ چرا نمیره خونه🏡 اقای شکوهمنده⁉️
بعد اینکه از مشهد برگشتن، با اینکه ماه صفر بود،
مادرشون با منزلمون تماس گرفتن☎️ و قرار گذاشتن..💕
تو همین حین برادرم هم یه اقای روحانی👳 رو برای خواستگاری به خونمون🏡 میاره و کلی ازشون تعریف میکنه✨
راستیتش دو دل بودم..🙈
اما خوابی😴 که قبلا دیده بودم به دادم رسید..😃
👥چه خوابی⁉️😳
میگم براتون😄
👇👇👇
قرار بود برم دعای کمیل اما از بدشانسی تب کردم 🤒ونتونستم برم..☹️
خیلی دلم شکست💔😢 تنهایی دعا خوندم و خوابم برد.😴💤
خواب امام حسین ✨رو دیدم، وقتی بیدارشدم، نگران بودم😰 خیلی دوس داشتم تعبیر خوابم رو بدونم.
پیش یه بنده خدایی که میشناختمش رفتم و خوابم رو تعریف کردم..💤👇👇
ازم پرسید: ازدواج کردی⁉️
گفتم:نه
گفت :بعد از این خواب💤 ممکنه دو خواستگار💕 با فاصله کم بیان، شما اولی رو انتخاب کن🌷
💠ادم خوبیه، البته زندگی سختیه ولی ازدواج خوبیه و قبول کن.💠
و ماهم....🙈☺️❤️
اقا عبدالله تو این دنیا ساده زندگی کرد💕،
کل اثاثیه شخصی اش تو یه چفیه جا می شد البته همراه چند جلد📚 کتاب و کمی لباس👕👖
دفترکارش اتاق ساده ای بود موکت شده و بدون میز و صندلی..🍃
هیچوقت اتومبیل🚗 شخصی نداشت، حتی دولتی.
حتی یه خونه🏡 هم از خودش نداشت و تو اتاق اجاره ای سپاه زندگی می کردیم..
یکبار پدرشون بهشون گفتن:
بابا یه خونه🏡 برا خودت بخر💵 نمیشه که بی خونه باشی..🙁
در جواب به پدرشون گفتن :👇
🔹خدا نکنه که من تو دنیا خونه بسازم..🔹
یه روز بعد از خوندن نماز صبح و زیارت حضرت زهرا، وقتی میخواست بره جبهه، حسین پسرم گریه کرد😭😩😫، اقا عبدالله بردش بیرون و براش چیزی خرید🍭⚽️ و ارومش کرد👶
راستش رو بخوایین منم گریه م گرفته بود😢 و گفتم عاااخهه تا کی ما باید این وضعو داشته باشیم⁉️😔
گفت: تا حالا صبر کردی، بازهم صبر کن ، درست میشه،😊💕
گفتم : منکه میدونم شما برا شهادت زیاد دعا میکنی، اگه منو دوست داری، دعا کن باهم شهید بشیم از شما که کم نمیشه..😔✋💕
بهم گفت:دنیا حالا حالاها باتو کارداره
گفتم: بعد از شما سخت میگذره😔😢
گفت:دنیا زندان مومن است..
بالاخره اقا عبدالله 9بهمن سال1365 تو شب دوم عملیات کربلای 5 مورد اصابت ترکش💣 قرار گرفت و بعد از 3روز همزمان با شهادت حضرت زهرا اسمونی شد🕊🌹
به نقل از یکی از دوستان شهید؛👇👇
👤روز تشییع جنازشون وقتی میخواستم سخنرانی🎤 کنم،
مونده بودم چطور شروع کنم،🤔🙄
تفالی به قران زدم وقتی قران💕 رو باز کردم این ایه اومد👇👇
💠قال انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا..💠
👤بله درست همون ایه...💕😔
🌹
👆👆👆و این هم یه خاطره به نقل از یکی از دوستان اقا عبدالله💕
خب ما دیگه کم کم رفع زحمت کنیم😊💕
علی یارتون☺️👋
خلیلی
- ۹۵/۰۲/۱۰