قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

شهید عباس صابری

شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ب.ظ

 

🌹بسم رب الشهداء و الصدقین🌹

 

💞قرار عاشقی💞

 

👤عرض سلام و شب به خیر خدمت رفقای عزیز👋🌺

باز هم قرار عاشقی و باز هم مهمانی از بهشت

زیاد منتظرتون نذارم!

با هم بریم سراغ مهمون امشبمون

 

🌼سلاملطفا خودتون رو برا ما معرفی کنید


سلام رفقا من عباس صابری هستم..

✨✨قبل از تولدم یه آقایی تو خواب به مامانم میگه:«این پسرت عباسه»🌹

 

ومادرم وقتی من بدنیا اومدم اسممو عباس میذاره .انقدی از تولدم نمیگذره که بعد از اولین نوروز  🌺🌸 زندگیم خیلی سخت مریض میشم طوری که بیمارستان بستری میشم اما دکترا هیچ کاری ازشون برنمیاد.

آقام ابولفضل(ع) منو شفا میدن اما بعد از این جریان دکترا میگن باید تا۱۶ سالگی تحت نظر باشم و هیچ جراحتی به بدنم وارد نشه اما نمیدونستن آقام ابولفضل🌺 نگهدارمه𓼨✨✨

کودکیم به مبارزه با رژیم ستم شاهی گذشت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی مدرسه ها باز شد سر صف قرآن رو با صوت زیبا من میخوندم زمان شروع جنگ تحمیلی۱۳ سالم بیشتر نبود که عضو بسیج شدم از اونجایی که مدرسه ای بهتر پیدا کرده بودم تصمیم گرفتم برم جبهه چون قدم بلند دست بردم تو شناسنامم و بزرگترش کردم داداش حسنم رضایت نامم امضا کرد بابامم منو راهی جبهه کرد 💐💐💐

تو عملیاتای زیادی شرکت کردم،تو عملیات والفجر ۸ که یه عملیات آبی خاکی تو فاو عراق بود شیمیایی شدم? 

 

هر کاری میکردم پنهونی بود نماز شبم رو رو پشت بوم پشت کولرا میخوندم کسی نبینه .

سه ماهه تابستونم روزه بودم هیچکس نمیدونست حتی مادرم موقع افطار که طلب غذا می کردم می فهمید دوس داشتم فقط خدا ببینه و بدونه سعی می کردم کارام برا رضا خدا باشه😓😓😓

🍀🍀🍀تازه تو عملیاتای:کربلای ۵،بیت المقدس ۷،۴،۲و تک عراق تو ابوغریب مسؤلیتام:تخریبچی وبیسیم چی بود .

اینم بگم جوونااا اگه تو مدرسه نموندم اما تو جبهه درسام خوندمو دیپلم ریاضی گرفتم .

راستی داداش حسنمم تو عملیات بیت المقدس۲ در تاریخ ۱۳۶۶/۱۰/۲۵ به آرزوی دیرینه اش رسید وبه یارای شهیدش پیوست 😭😭😭

میدونید ما سه تا برادر بودیم خیلیییی همدیگرو دوس داشتیم بعد از داداش حسن خیلی دوس داشتم برم پیشش بعد جنگم تو عملیاتای برون مرزی و بحران خلیج فارس شرکت کردم و اونجا بود که موج انفجار منو گرفت😌😌😌😌

🌸🌸🌸سال ۷۱ به بعد عضو کمیته تفحص شدم و با شهید محمودوند و پازوکی و.... راهی جنوب شدیم تا گلهایی🌹🌹🌹که گم کرده بودیم و احتمال اونجا،جا مونده بودن روپیدا کنیم و به انتظار مادرایی رو که چشمشون به در سفید شده رو پایان بدیم برا همین رفتیم قلاویزان،فکه،طلائیه و شلمچه🌸🌸🌸🌸

🌷🌷🌷 من برا پیشرفت کار تو خاک عراق به عراقیا خیلی محبت می کردم بهشون هدیه میدادم و سیگار می خریدم خلاصه اونام با این رفتاردوستانه م همکاری میکردن .

یه روز که رفته بودم خونه، خوابی رو که دیده بودم به مادرم گفتم،

یه آقا سیدی با عمامه مشکی که یه خال سیاهم سمت راست صورتش بود با داداش حسن اومد پیشم منو بوسید و بغلم کرد دستمو گرفت برد سوار یه ماشین شدیمو سه تایی رفتیم

مادرم که حیرون مونده بود با دعای🙌🙌🙌خیرش منو بدرقه کرد.🌷🌷🌷"

🌺🌺🌺یه روز که داشتم تو کانال والمری دنبال شهدا می گشتم یهو یه مین منفجر شد بدنم پر ترکش شد و دسا و پاهام قطع شد صورتمم سوخت میدونید دقیقا روز۱۳۷۵/۳/۵ درست میشد هفتم محرم انقده خوشحال شدم😍😍😍😍رفتم پیش داداش حسنم من دوس داشتم روز عاشورا به خاک بسپارندم همینم شد.راستی داداش حسینمم تو  کمیته تفحص بود اونم ۲خرداد۷۶اومد پیش منو دادش حسن اون موقعهااا بابامم جبهه بودا ولی بابام سال۸۰ اومد پیش ما و مامانمم هفتم محرم ۹۲ اومد پیش ما 😍😍😍

اینم بگم اولین شهیدی بودم که عراقیا ۵۰ هزار تومن برام خرج کردن تازه شیرازیام برام ختم گرفتند.

مزار ما سه تا برادر قطعه۴۰ نزدیک شهدا گمنام آدرس میدم دوس داشتین به مای سر بزنین خوشحال میشیم🌺🌺🌺

 

"نمازی فرد"

 

  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی