شهید محمد حسن قاسمی طوسی
✨بسم رب الشهدا و الصدیقین✨
💞قرارعاشقی💞
سلام به رفقای قرار عاشقی✋🏻😊
شب همگی بخیر😊
امشب 2مهمون عزیز از دیار سرسبز علویان داریم😍
👥سلام خیلی خوش اومدین🌹🌹 لطفا خودتونو برای اعضای گروه معرفی کنین.
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
سلام خدمت داداشیا و ابجیای گلم✋🏻😊
من محمدحسن هستم ، محمدحسن قاسمی طوسی.💞
👤سلام منم عرب زاده هستم همسر اقای قاسمی طوسی🌹
خیلی خوش اومدین✋🏻❤️
داداش محمد حسن شما اول یه کوچولو از خودتون بگین تا اعضای گروه بیشتر باهاتون اشنا بشن✨🍀
بله حتما✋🏻😊
من سال 1337 تو روستای طوس کلا از توابع شهرستان نکا تو استان مازندران به دنیا اومدم.💞مثه همه ی شماها دوره ی کودکی و نوجونی رو به خوبی پشت سر گذاشتم... البته چون طاغوت حاکم بود😡 خیلی با مشقت زندگی کردیم😔✋🏻خب داداشی از ماجرای ازدواجتون با خانوم عرب زاده برامون بگین😊 ما خیلی مشتاقیم بدونیم❤️😉خب چی بگم والااا😕 شوکه شدم کاش قبلش در جریان میذاشتین مارو😥😥بگین داداشی،قسمت جذابش به این یهویی پرسیدنو صندلی داغشه😉😉
راستیتش وقتی 17.18 سالمون شد ، عاشق دختر عمه مون شدیم،اما چی بگم والا... دخترعمه مون از هرجهتی خانوم خوبی بود، اما با ازدواج فامیلیش مشکل داشتم..😢خلاصه دلو زدیم به دریا و با مامانمون صحبت کردیم،مامانمم خیلی خوشحال شد❤️خلاصه بعد از کلی صحبت بابام با عمه م قرارشد بریم خاستگاری✊🏻☺️راستیتش دختر عمه ما ناراضی بود اونم به شدت😔خانم عرب زاده شما چرا ناراضی بودین از این ازدواج؟؟؟ اقا محمد حسن به این خوبی، چرا دوست نداشتین باهاش ازدواج کنین؟؟؟؟؟😣خیلیییی دوست داریم بدونیماااااااا✋🏻
چی بگم والااا😅 راستیتش بیشتراز عاقبت ازدواج فامیلی می ترسیدم و اینکه اقا محمد حسن یه سال از من کوچیکتر بود😕 دلیل سومم این بود که اقا محمد حسن تیپ و ظاهرش اون موقع ها خوب نبود، ینی موهای فرفری بلندوشلوار دمپا و....😅 دیگه خودتون تصور کنین...
باتمام نارضایتی که داشتم بخاطر خوشحال کردن مادرم قبول کردم😊 سال 1355 هم عقد کردیم💞
راستش اوایل دوره نامزدیمون اونطور که باید دوستش نداشتم و از این وصلت اصلا خوشحال نبودم...
گاهی وقتا خیلی حسادت می کردم بهش چون مامان خدابیامرزم خیلی دوسش داشت❤️❤️
همیشه به مامانم می گفتم چرا اینقدر تحویلش می گیری😬😔
مامانم خیلی به اقا محمد حسن علاقه داشت💞، گاهی وقتا کفشاشو 👞👞 تمییز می کرد، من از این کارش لجم می گرفتو بهش می گفتم : من از دامادت خوشم نمیاد😬😡 با اون شلوار دمپا گشادو موهای بلندو فرفری😅
مامانمم در جوابم میگفت: نگران نباش تورو به اهلش سپردم.🌹✨
مامان خدا بیامرزم راست می گفت،هرچه از دوره نامزدیمون می گذشتو منم با خصوصیات اقا محمد حسن اشنا می شدم ،علاقه ام نسبت بهش بیشتر می شد💗💗
تا اینکه تو همون دوره نامزدی مامانم فوت کرد😭😭😭
بعد مامانم من بیشتر به اقامون علاقه مند شدم چون مامانم خیلی دوستش داشت.راستش خوشحال بودم از اینکه مامانم با رضایت از دنیا رفت.
بله 7 ماه بعد فوت عمه جان😔😢😭
ما یه عروسی گرفتیمو رفتیم سرخونه و زندگیمون☺️☺️
ثمره این ازدواجمون دخترخانومم سمیه شد.❤️🌹
اسم دخترمو سمیه گذاشتم چون اسم اولین شهیده ی اسلام بود..اون موقع ها از اینجور اسم ها زیاد رسم نبود..
خب جناب مجری بهتره از اینجا به بعدشو دیگه ما نگیم، اگه دوست دارین بیشتر راجع بهم بدونین،😍 کتاب بوی تربت رو مطالعه کنین❤️
اون روز اخری که اقا محمد حسن وصیتاشو کرده بود، خیلی بغض کرده بودم موقع اتو کردن لباساش، با لباساش صحبت می کردم،بهشون میگفتم مواظب مسافر جوونم باشین😭😭قدرخودتونو بدونین تن چه انسان شریفی هستین..
یهو دیدم اقا محمدحسن بهم گفت : داری با لباسام صحبت می کنی؟😔 بهش گفتم اره خوش به حالشون که تنت هستنو همه جا باهاتن😢😔
بهش گفتم حسن اقا، میترسم بری و دیگه برنگردی😢😭 اونم در جوابم فقط لبخند زد...بهم گفت تو طول زندگی نتونستم کاری براتون انجام بدم ، شرمنده تو و دخترمونم..✋🏻😔
وقتی داشت می رفت گفت خدایا به احترام مقام حضرت زینب به من صبرو طاقت دوری از همسمو بده😢😭😭
خانوم گلم ادامه نده😢 واقعا شرمندتونم..✋🏻😔
راستی اخرای عمرمونم به حج فقرا🌹زیارت اقا امام رضا🌹مشرف شدیم.
19 فروردین سال 66 بود که بر اثر اصابت ترکش خمپاره بعثی ها، به دوستای شهیدم پیوستم❤️💞🌹✨
البته این اخر قصه ی مانبودااااا✋🏻😔
من خیلی دوست داشتم مثه خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها گمنام باشم،
8سال توخاک شلمچه موندیم.....گمنام...🌹🌹...اما نشد گمنام بمونیم.😢😔
که سال 74 باقی مونده پیکرمو تشییع کردنو برگشتم پیش خونوادم..😢
داداشی شب جمعه ست... کربلا رفتین یادی از مام بکنین پیش اقا ابا عبدالله😔😭
چشم حتما✋🏻😔
جهت تعجیل در فرج اقا و ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات✨✨
علی یارتون✋
خلیلی🏻😊🌹
- ۹۴/۱۰/۰۷