جانباز رجب محمدزاده
💠به نام خدا💠
سلام برهمه بزرگواران✋🌹 من رجب محمد زاده هستم،مشهدی م جانباز ۷۰%(اگه خدا قبول کنه😊)
👤خوشبختیم حاج آقامحمدزاده!
حاجی یکم از مجروحیتتون بگید! چی شد که به این درجه از جانبازی نایل شدید!؟
✨خیلی کم یادم هست😕درحد یک ثانیه!
تو سنگر داشتم برای کلمن یخ میشکوندم و دونفر از همرزمام کنارم بودند!
یهو یه خمپاره اومدو بعده اون حس کردم خون زیادی داره ازم میره....😔
بعدش بیهوش شدم....😞
✨البته یکی از دوستام اینجوری تعریف میکنه:
👨وقتی دیدم افتادی رو زمین خواستم بیام کمکت که دیدم نمیتونم...😟
یک دست و یک پام قطع شده!!😖 بقیه همسنگری هاهم شهید شده بودند...
✨👈البته این همرزممونم چندسال پیش به خاطر جراحات شدیدش، شهید شد😔
👤حاج آقا محمدزاده! خبر جراحتتون چه طوری به گوش خانوادتون رسید!؟
عکس العملشون چی بود!؟
✨خبر که از طریق یکی از دوستان به خانواده رسید ولی قبل از اون خودم نامه ای نوشته بودم به خانواده که تو اون ذکر کردم که مرخصی گرفتم دارم برمیگردم خونه...
✨خانم و پسر٨سالم آقامحمدرضا و دختر کوچیکم که بغل مادرش بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا(س)شدند😔
اول تصور میکردند نوع جراحتم شاید قطع دست و پا یا نخاع باشه😕
اما وقتی با صورت باندپیچی شده ام روبرو شدن حسابی شوکه شدند😳
ترکشی که به صورتم خورده بود،تمام صورتم رو از بین برده بود (البته به گفته پزشکان ١/٣صورت من کامل از بین رفته)
✨خانمم که رسید بالای سرم و باندپیچی هارو بازکردند اونقدرشوکه شد که از حال رفت و مجبور شدند که اون رو در اتاق دیگه ای بستری کنند😔
✨فک بالام از بین رفته بود!
صورتم صاف صاف شده بود.
و زبان کوچیک ته حلقم هم کاملا مشخص بود
✨اول روم محلفه کشیدند و گوشه سالن بیمارستان رهام کردند تا کم کم تموم کنم😐
چون تصور میکردند که جراحتم قابل درمان نیست. ظاهرا یک جراح خارجی از اونجاعبور میکرد و وقتی وضعیت منو بررسی کرد گفت که میتونه درمانم کنه
✨اول منو به تبریز و شیراز بردند.اما ظاهرا از درمان من ناتوان بودند. این شد که فرستادنم تهران!
تا الان ٢۶بار تحت عمل قرار گرفتم تا به شکل امروز دراومدم
✨بعداز ماجرای مجروحیتم زندگیم از این رو به اون رو شد!😔
بچه هایی که تا دیروز از سروکول باباشون بالامیرفتند ، حالا از دیدن چهرش میترسیدند.
😞امکان نداشت تو کوچه و خیابون قدم بزنم و مردم با دیدن چهرم عکس العمل(گاها ناراحت کننده ) نشون ندند!😔
✨حاج خانم اوایل خیلی اذیت میشدند!
تقریبا دوسال طول کشید تا آروم بشند!
دلیل آروم شدنشونم هم خوابی بود که دیده بودند:👇👇👇👇👇
خوابو اینطوری تعریف کردند:
خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستادم ،
مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان دراز کردند و مراهم به بالای بلندی آوردند
مادر شهیدی که کنارمان بود را نشان دادند و گفتند:مقام شما با مقام مادر این شهید یکی است😭✋
الان حدود ٢٧سال هست که آرزوی خوردن غذای خونگی دارم همش از مایعات تغذیه میکنم
راستش من از کسی انتظار ندارم تنها خواستم دیدار حضرت آقا بود که همین چند وقت پیش الحمدلله به آرزوم رسیدم☺️
👤الحمدالله
خوش به سعادتتون
میدونم که که حرفاو درددلای شما بیشتر از این حرفاس و اینجا مجال گفتش نیست.
ولی همینکه وقت با ارزشتون در اختیار ما قرار دادید سپاسگذاریم💐💐💐
🌷سلامتی همه جانبازان عزیز کشورمون صلوات🌷
"سادات"
- ۹۴/۱۰/۰۸