شهید جعفر جنگروی
بسم رب الشهداء و الصدقین🌹
💞قرار عاشقی💞
👤عرض سلام و شب به خیر خدمت رفقای عزیز👋🌺
باز هم قرار عاشقی و باز هم مهمانی از بهشت
زیاد منتظرتون نذارم!
با هم بریم سراغ مهمون امشبمون
🌼سلام✋لطفا خودتون رو برا ما معرفی کنید:
✨سلام دوستان✋.
اسم من حاج جعفر جنگرویه"🌺
سال۱۳۳۳تو فریدن اصفهان به دنیا اومدم 😍
🌺وقتی یه سالم بود اومدیم تهران وقتی شش سالم تموم شد مدرسه اسممو ننوشتن آخه میدونین شناسنامم گم شده بود
.خوب بزرگترا با کلی دوندگی یه شناسنامه المثنی برام گرفتن چن سال از خودم بزرگتر چون درسو خیلی دوس داشتم هر طور بود رفتم مدرسهٔ شبانه ثبت نام شدم.
البته برام بهتر شد روزا سرکار بودم و شبام درس می خوندم و کمک خرج خونواده🌺
تا سوم متوسطه بیشتر نتونستم بخونمو ترک تحصیل کردم 😔
رفتم خیاطی مشغول کار شدم بعد یه مدت تونستم یه سرمایه ای جمع کنم و یه مغازه لباس فروشی بزنم🌷
, سردار شهید حاج جعفر جنگروی
تو اوج مبارزات با رژیم ستمشاهی👹 با برادرم دزدکی میرفتیم طبقهٔ بالای مغازه و اعلامیه و نوارای امام خمینی رو چاپ میکردیم تازه به بهونه فروش لباس اعلامیه ها و رساله و کتابهای امام خمینی رو هم پخش کنیم.
روز جمعه سیاه تو تظاهرات۱۷شهریور بودم ،دیدم مردم چطور عین برگ خزون میریزن زمین منم تا جایی که تونستم زخمیارو می رسوندم بیمارستان وقتی شب رسیدم خونه پیرهنم غرق خون بود خلاصه با اومدن امام به ایران عضو کمیته حفاظت امام شدم🌷
🌼بعداز پیروزی انقلاب✌️سال ۵۸با 🌼بعداز پیروزی انقلاب✌️سال ۵۸با تشکیل سپاه عضو سپاه شدم .
وبا عده ای ازدوستام رفتم آتیش فتنهٔ خلق عرب رو خاموش کنیم.
بعد از اون رفتم کردستان تا با گروهک کومله مبارزه کنم.اما تو یکی از درگیریها اسیر کومله ها شدم و ۳۵ روز زیر بدترین شکنجه ها تا مرز شهادت رفتم.چهار بارم تا جوخه اعدام رفتم اما بین اونا اختلاف اوفتاد بالاخره منو با یه عده کومله مبادله کردن و آزاد شدم😍 😍
🌸بعد از اون به عنوان نماینده سپاه به کشورای مختلف مثل:پاکستان،افغانستان لیبی و لبنان. رفتم وتو سمینارای زیادی شرکت کردم.
وقتی جنگ تحمیلی شروع شد 🔫من لبنان بودم وقتی خبرش به گوشم رسید خودم از راه زمینی رسوندم رفتم جنوبو تو جنگای نامنظم هم بودم🌸
🐾اواخر سال ۶۰ بایه دختر پاکدامن از سلسه جلیله سادات از دواج کردم با ایشون شرط کردم تا جنگ تموم نشده برم جبهه ایشونم موافقت کرد حاصل این از دواج این 👇👇دو تا دسته گله🐾
💐تو عملیات رمضان سال ۶۱ مجروح شدم منو که فک می کردن شهید شدم با شهدا سوار هواپیما کردن تو هواپیما بود که بهوش اومدم منو بردن یه بیمارستان تو مشهد از اونجا انتقالم دادن تهران تو همین عملیات اول مرداد۶۱داداش علی از من جلو زد و پر کشید وبه یارای شهیدمون پیوست😭اینم👇 یه عکس یادگاری با داداش علی
🌹سال ۶۳ توفیق زیارت خونه خدا نصیبم شد.
اینم بگم ااا تموم بدنم پر ترکش بود لبام از بین رفته بود و دندونامم خراب شده بود تازه گوشم از بین رفت و چشم راستم تخلیه شده بود تازه بدنمم شیمیایی بود.
خلاصه تو یکی از عملیات ها که داشت تموم میشدو ما پیروز شده بودیم که یه موشک دور برد به ۱۵ متری ما خورد و ترکشاش خورد به پایین ریه و رونام ومنم پیوستم به داداش علیم و شهید شدم😍
راستی اینم بگم ااا مزار منو داداش علی کنار همدیگه تو قطعه۲۶
آدرس
دادم دوس داشتین به مام یه سر بزنید خوشحال میشیم
نمازی فرد🌹
- ۹۴/۱۰/۰۸