شهید شاهرخ ضرغام
بسم رب الشهداء و الصدقین🌹
💞قرار عاشقی💞
👤عرض سلام و شب به خیر خدمت رفقای عزیز👋🌺
باز هم قرار عاشقی و باز هم مهمانی از بهشت
زیاد منتظرتون نذارم!
باهم بریم سراغ مهمون امشبمون
🌼سلام✋لطفا خودتون برای ما معرفی کنید:
💠به نام خدا💠
سلام خدمت همه ی بزرگواران✋🌹
من شاهرخ ضرغام هستم .متولد سال۱۳۲۸و بچه تهرون😊
👤خوشبختیم برادر شاهرخ💐
برادر شنیدیم به شما "حر انقلاب" گفته میشه! تعریف مکنید داستان از چه قراره!؟
✨بله! بذارید از اول براتون تعریف کنم!
من از همون بچگی👦💪 ازون درشت هیکلاو تپل مپلا بودم!
ازونایی که عمرا زیر بار حرف زور بره!
تاسوم راهنمایی هم بیشتر درس نخوندم👀
چون بعدش اخراجم کردند.
به دلیل اعتراضی که به معلمان به خاطر تبعیض بین دانش آموزان فقیر و ثروتمند داشتند😠
✨١٢سالم بود که طعم تلخ یتیمی چشیدم😔 روزگار منم از اون به بعد سخت شد...
تو جوونی رفتم سراغ کشتی👨💪
سنگین وزن کشتی میگرفتم.
پله های ترقی رو تو این ورزش یکی پس از دیگری طی میکردم و حتی تا المپیک ایران هم پیش رفتم...
✨اما این همه ماجرا نبود!😞 سروکارم افتاد با رفقای نااهل و ناباب! بعد اون تفریحاتم شد هرشب دعوا و چاقوکشی و کاواره و...
✨ از هیشکی حساب نمیبردم😁
ننه خدابیامرزمم هم کاری نمیتونست بکنه جز دعا!
اشک میریخت و واسه عاقبت به خیریم دعا میکرد.😭
دعا میکرد که از سربازان امام زمان (عج ا...) بشم...
اما همه به ننم میخندیدن!!!
شاهرخ و سربازی آقا!!!!؟؟؟
ولی ننه خوب میدونست سلاح مومن دعاست....
✨بالاخره دعاهای مادر اثر کرد و مسیر زندگی من تغییر کرد..
💥شد بهمن۵٧
ورد زبونم شده بود فقط "خمینی"
تو تلویزیون وقتی امام خمینی سخنرانی داشتند با احترام مینشستم و با دقت گوش میکردم و اشک میریختم
✨میدونید دوستان!!
خدا اگر بخوادعظمت بده ، میشه خمینی✋
با یک عبا و عمامه اومد ولی عظمت پوشالی شاه رو از بین برد✊👊✌️
هرچی رهبر میگفت همون درست بود!! حرف امام خمینی واسه من فصل الخطاب بود❤️
واسه همین علاقم بود که روی سینم این جمله خالکوبی کردم:💕فدایت شوم خمینی💕
✨ ولایت فقیه رو با زبون عامیانه به رفقام توضیح میدادم . چنتا از همون رفقای قبل انقلابم شده بودند سرباز انقلاب✌️
✨وقتی امام خمینی دستور کمک به پاسداران را تو کردستان صادر کردند معطل نکردم!!
رفتم و به رفقای پاسدارم پیوستم💥
چه مبارزاتی که تو سنندج و سقز و شاه نشین و گنبد و لاهیجان و خوزستان انجام دادیم!!
✨اونقدر جنگیدم تا ضدانقلاب ها مجبور شدند واسه سرم جایزه بذارن🔪
😍٧آذر سال ۵٩ بود!
دشتهای شمال آبادان شد محل پرواز من تا خود خود خدا💕💕💕💕💕
✨از خدا میخواستم تا همه گذشته ام پاک کنه و هیچ چیزی از من باقی نذاره😔
خدای مهربون دعای منو مستجاب کرد و بعد شهادتم دیگه کسی پیکرم رو پیدا نکرد😊❤️ و من شدم شهید جاویدالاثر
🌹🌻شادی ارواح طبیه من و رفقای شهیدم صلوات🌻🌹
🌸سادات
- ۹۴/۱۰/۰۹