شهید جعفر زوار
✨به نام قرار دل های بیقرار✨
🕗قرار عاشقی
سلام عزیزان ✋🌹 🌹
همه روزای جمعه میرن مهمونی.ما هم
امروز به یه مهمونی تو آسمونا🌤 دعوت شدیم.
می خوایم بریم خونه ی یکی که پنجره های🖼 دلش به سمت اهل بیت ع بازه و نور ✨خدا تو خونش سوسو میزنه
من که تو خودم توان اینو نمیبینم که از ایشون صحبت کنم.پس بیاین از خودشون بخوایم ما رو مهمون سفره 💐دل با صفاشون کنن.
سلام عزیزای دلم؛😊
اسم من جعفر زوار هستش.
چهارم فروردین سال 38 تو تبریز به دنیا اومدم🌸 (چه خوبه ها آدم تو دوران جشن و شادی نوروز به دنیا بیاد💐🌼)
ولی این خوشحالیم زیاد طول نکشید.😔
از خدا پنهون نیس ازشما چه پنهون چهارده سالم بود که پدرم به سمت آسمون☁️✨ پرکشید و من شدم مرد خونه.🏠
خداییش خیلی سخته برای یه نوجوون چهارده ساله🍁🍂 که سرپرستی خونواده 👨👨👧👧 رو عهده دار بشه ولی حاجیه خانم (مادرمو میگم) همیشه میگفتن که از همون اولم برا خودم مردی بودم.👤
خلاصه برا کسب روزی حلال تو کارخانه کبریت سازی🏦 تبریز مشغول به کار شدم و بیست سالم بود که قصد کردم به سنت آقا رسول الله🌹🌹 عمل کنم و ازدواج کردم💍💖.ازدواجی که ثمره اش دو تا دسته گل 🌺🌻به اسمای سمیه و مریم بود و من همیشه بهشون افتخار میکنم.
از همون اول جنگ💣🔫 با اینکه تازه ازدواج💍 کرده بودم رفتم تو میدون.
عشق 😇 به امام ره و ناموس و وطن منو میکشید سمت جبه ها و حتی یه درصدم با خودم نمیگفتم که خونوادم تنهان.حالا یه خورده جلوتر ،دوست عزیزم😊 یه خاطره واستون میگه که به این حرف من پی می برید.
رفتم جبهه 💣🔫آبادان و شدم معاون گردان امام حسین ع لشگر عاشورا.بعدش فرمانده 👮 سپاه فرودگاه و فرمانده بسیج ادارات و کارخانجات.
جونم واستون بگه که اون روز تو کانال ماهی🐠🐟 (شلمچه) دشمن 😈 هی محاصره رو تنگ تر میکرد ولی من تلاشمو دو چندان کردم و عزممو جزم که کمر دشمنو به زمین بزنم.یه لحظه با خودم فکر کردم و دیدم اینجوری نمیشه.😉😉
چفیه رو دور کمرم بستمو و با صدای بلند از شاه مردان علی ابن ابیطالب ع مدد خواستم ....
(حاج صادق کمالی دوست گرامی شهید )✋:
دستشو گرفتم و گفتم کجا جعفر😕؟تو دو تا دخترکوچیک👼 داری.خواهرو مادر پیر داری که بهت نیاز دارن😔.
روشو به آسمون ☁️✨کرد و خندون گفت بچه هام خدا ✨ رو دارن که از منم مهربونتره.اهل و عیالمم از اهل و عیال امام حسین ع 🌹🌹🌹بالاتر نیستن
دستشو رها کرد و آرپی جی🔫🔫 رو گذاشت رو دوشش و یا علی مدد
یکی دیگه از دوستای😇 شهید حاج صمد آقا بالازاده میگن: طولی نکشید که پیشونی مبارکش🤕 تیر عشقی که قناسه چی🔫 دشمن زده بود رو بوسه زد.
تو همون حال🤕 بهم میگفت صمد، منو سرپا نگه دار تا بچه ها دلگرم👍 بشن.
چفیه شو دور سرش بستم ولی گریه 😭😭 امونم نمیداد.چشاشو باز کرد و یه چیزی گفت که دلمو کباب کرد😔😭.گفت صمد یه خواهش دارم.خیلی دوست داشتم برم مشهد🕌 ولی قسمت نبود.ازت میخوام که مادرمو به جای من ببری پابوس آقا امام رضا ع.
واینطوری بود که حسرت به دل پرکشیدم🕊🕊
اما امام رضا ع خیلی با صفاتر 💖💝 از این حرفاست.
داداش عزیزم حاج محمد آقا 👨خیلی قشنگ تر تعریف میکنن که چجوری امام رضا ع برام جبران کردن و سنگ تموم گذاشتن.🌷
(حاج محمد آقا):
خیلی دنبال پیکر مطهر آقا جعفر تو معراج شهدای اهواز گشتیم ولی انگاری از همونجا به آسمون پرکشیده🕊🕊 بود.
45 روزی گذشت و خبری نشد تا اینکه بهمون خبر دادن که کبوترمون 🕊🌹خودشو قاطی شهدای مشهد کرده بوده و رفته بوده پابوس عشقش امام رضا ع?. تازه بعد از طواف دور ضریح (وقتی حسابی با امامش صفا ✨✨کرده بود) متوجه شده بودن که این شهید مال تبریزه و به ما خبر دادن.
وقتی رفتم بالای سرش توی سردخونه😔 و چشمم به پیشونی مثل لاله شکفته اش 🌷🌷 افتاد ،یاد شوخی هاش با خانمش افتادم که میگفت
این خال پیشونی رو میبینی؟اینجا محل اصابت گلوله اس🔫.منم مثل امام حسین ع🌹🌹 به ملاقات خدا میرم🕋. (الله اکبر)
🌸🌸اینه که میگن **بهشت ✨✨را به بها دهند نه به بهانه**🌸🌸
دوستای گلم ببخشید که تو مهمونی من یه خورده چشاتون بارونی شد.حالا بفرمایید دهنتون رو با شیرینی صلوات شیرین کنید.
🌺🌺هر وقت مسیر دلتون اینطرفا👇👇👇 افتاد،من و رفقای شهیدم با رایحه بهشتی در خدمتتون هستیم🌺🌺
از همتون التماس دعای فرج دارم🙏🙏
راه علی فقط یه بسم الله میخاد و یه یا علی✨✨
اگر مشتی پلاک و استخواناند
رموز هستی و جانِ جهاناند
چو خونی در رگ هستی، رواناند
چو جان، در جسم این امت نهاناند
نشان دولت صاحب زماناند(عج)
محمدزاده
- ۹۴/۱۲/۱۴