شهید بهنام محمدی راد
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
🇮🇷آهن آبدیده را زنگ عوض نمی کند / چهره انقلاب را جنگ عوض نمی کند
🇮🇷به دشمن علی بگو به کوری دو چشمتان / پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی کند . . .
سلام دوستان✋🏻😃؛بهنام محمدی هستم؛
🍂متولد 12بهمن سال1345_مسجد سلیمان🍂
, دوران انقلاب، اولین شعاری که یادم میومد، که با اسپری روی دیوار بنویسم این بود👆🏻👇🏻
#یا_مرگ_یا_خمینی
#مرگ_بر_شاه_ظالم ]
پدرم هر چه میگفت که بهنام نرو😠، اخرش سربازها میگیرنت هاا😰،
گوشم بدهکار این حرفا نبود. اعلامیه پخش میکردم😶،
شعار مینوشتمو تو تظاهرات شرکت میکردم😉(شمام بگید مرگ برشاه✊🏼،مرگ برشاه✊🏼،مرگ برشاه✊🏼).
گاهی وقتاهم با تیروکمون 🏹میافتادم به جون سربازهای شاه.😂
اون اوایل شده بودم مسئول تقسیم فانوس بین مردم شهرکه به خاطر بمبارون تو خاموشی بودند😔و به فانوس احتیاج داشتند.
بمبارون هم که میشد، میدویدمو به مجروحین میرسیدم..البته بشکنه کمر ریا😉
به سقوط خرمشهرچیزی نمونده بود😰،
میرفتم شناسایی 👀،وقتی هم که بعثی ها دستگیرم می کردن😶،با گریه 😫😭بهشون میگفتم: دنبال مامانم می گردم،گمش کردم😫 .
بعثی ها هم که فکر نمی کردند یه بچه 13ساله بره شناسایی😏،واسه همین هم رهام می کردن.😅✊🏼
یادمه🤔 یه اسلحه 🔫غنیمت گرفته بودم ✊🏼😃
باهمون اسلحه🔫، 7بعثی رو اسیرکرده بودم😅.
نسبت به اسلحه ام احساس مالکیت می کردم🙂،وقتی که بهم میگفتن باید تحویلش بدی😟، بهشون میگفتم به شرطی اسلحه رو تحویل می دهم که حداقل یه نارنجک💣 بهم بدید😄
،یااین یا اون.اخرش هم یه نارنجک بهم می دادن.👏🏻
یه بار برای نگهبانی داوطلب شده بودم😃 بهم گفته بودن😩بهت اسلحه نمی دهیم ها😔)).
منم ابروهاموانداختم بالا وگفتم:خب ندید😒،خودم نارنجک دارم😏.
البته ناگفته نمونه با همون نارنجک دخل یه جاسوس نفوذی روهم درآوردم.😋😎
شهردست بعثی ها افتاده بود 😡و تو هر خونه چن تا بعثی پیدا می شد😱
که یا کمین 👀کرده بودن یا اینکه داشتن استراحت می کردن😴،
خودمو خاکی میکردمو موهامو اشفته و گریه کنان😩😭،دنبال خونه هایی که پر از بعثی بود میگشتمو به خاطر میسپردمشون🤔
بعثی ها هم با یه بچه نق نقو 😫کاری نداشتن😉؛
گاهی وقتا می رفتم داخل خونه ها کنار بعثی ها مثه کرو لال ها 😶می نشستمواز غفلتشون سو استفاده می کردمو 😏خشاب و کنسرو و فشنگ برمیداشتم👏🏻😉.
همیشه هم یه کاغذ 📃و مداد✏️ تو جیبم بود تا نتیجه شناسایی رو یادداشت کنم📝،اول میرفتم پیش فرمانده و یه نارنجک سهم خودمو از غنایم برمیداشتمو بقیه اش رو هم بهش تحویل میدادم.☺️
اخرش هم ، چند روز قبل از سقوط خرمشهر😔 28/مهر/1359 بر اثر برخورد ترکش خمپاره به گلوم اسمونی شدم .😍
✨از شما دوستانم میخواهم که نکند امام تنها بماند و خدای ناکرده کربلا تکرار شود؛
#به_خدا_توکل_کنید.
#در_راه_اسلام_و_انقلاب_کوشا_باشید. ]
و از شما پدرو مادرهای عزیز 💞میخواهم؛👇🏻👇🏻
✨بچه هاتونو لوس و ننر بار نیارید ،بچه هاتونو اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیارید.✨
جهت تعجیل در فرج اقا و شادی روح شهدا صلوات جمیل ختم کنید.🌹
مارفتیم،علی یارتون👋🏻😃
خلیلی
- ۹۵/۰۱/۰۳