قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

شب13 محرم-وهب

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ


✨بسم رب الحسین علیه السلام✨


لا یَوم کَیَومِکَ یا ابا عبدالله


🌹قرارعاشقی🌹


❤️دلدادگی با یاران امام حسین علیه السلام❤️


سلام✋ دوستان،عزاداری هاتون قبول.

اجرتون با ارباب بی کفنمون.

امشب مهمون یکی از یارای باوفای ابا عبدالله هستیم.👇👇👇👇


▪️سلام✋✋


✨عشق ارباب شیعه ام کرده

قبل ها بوده ام به دین مسیح

همه جا جار میزنم،هردم

حبّ ارباب را بلند وفصیح✨


▪️من وهب ابن عبدالله کلبی هستم▪️


قبلا مسیحی بودم ولی از اونجایی که👇👇👇👇


✨ارباب ما معلم عیسی بن مریم است✨


بعداز دیدار سرورم در راه کربلا،از اونجایی که ایشون مظهر حقانیت دین رسول خاتم بودن، به همراه مادرم خدمت ایشون مشرف شدیم وشهادتین گفتیم وبیعت کردیم✋.


▪️واما ماجرای مسلمان شدنم و تجدید بیعت با امام👇👇👇


✨من ومادرم وهمسرم هانیه تو بیابون خشکی به اسم ثعلبیه تویه خیمه⛺️⛺️ باهم زندگی میکردیم.


یه روزکه من خیمه نبودم،امام حسین که راهی کربلا بوده میاد سمت خیمه ی ما،واز حال واحوال مادرم جویا میشه.


مادرم از سختی ها ومضیغه ی آب میگه.امام میاد واطراف خیمه ⛺️ میگرده بعد شروع میکنه به کندن جایی وآب از اونجا بیرون میزنه.


امام موقع رفتن به مادرم میگه که جریان اومدن ایشون ویاری خواستنشون روبه من بگه.


من بعداز برگشتم وشنیدن جریان فورا خودم روبرای یاری امام رسوندم.ومسلمان شدم.

▪️اما مهمترین اتفاق زندگی من برمیگرده به روز عاشورا،

روزی که من 25ساله بودم و17روز از عروسیم❤️❤️ و10روز از مسلمان شدم میگذشت.مادرم ونوعروسم👰 هم با من در کربلا بودن.




▪️شب عاشورا امام علیه السلام
همه ی ماروجمع کردوفرمود:
من امشب🌌 بیعتم✋ رو از شما برداشتم،هرکس میخواد میتونه بره،
ولی مگر میشد رفت ونور چشم پیغمبر رو تنها گذاشت.منم مثل بقیه تجدید بیعت کردی با ولی نعمتم.

▪️بالاخره روز واقعه فرا رسید▪️


▪️من جزء ده نفر اولی بودم که به میدان جنگ رفتم.

بار اولی که از کارزار برگشتم ،خطاب به مادرم قمر گفتم آیا از من راضی هستی؟؟؟

▪️مادرم گفت بخدا ازتو راضی نخواهم شد مگر زمانی که در راه حسین علیه السلام شهید بشی▪️

شوخی که نیست من زن همچین شیر زنی بودم.

▪️هانیه، تازه عروسم میخواست مانع من بشه،آخه جز من کسی رونداشت،اما مادرم اصرار داشت که برم،

آخرسر هانیه با دوتا شرط راضی شد،البته گفت که باید سید الشهدا ضمانت عملی شدن شرطهاشو بده.

شرطهای هانیه این بود👇👇👇
1⃣که در قیامت وبهشت بازهم همسر من بشه

2⃣بعداز من کنیز اهل بیت اباعبدالله بشه،چون بعداز من دیگه کسی رونداره.

▪️وقتی اباعبدالله انجام این دوشرط رو تضمین کرد هانیه راضی شد به رفتنم.
ومن راهی کارزار شدم.

به تنهایی 24نفر پیاده و12نفر سواره رو از لشکر ابن زیاد👹 از پا در آوردم.
تا اینکه اونها زدن دستم رو قطع کردن.
همسرم هانیه که شاهد این ماجرا بود عمودی برداشت وبه طرف من اومد تا بجنگه.

همین که خواست خون از صورت من پاک کنه،غلام شمر بنام رستم باعمود آهنین بر فرق سرش زد واینطور شد که همسرم اولین زن شهید کربلا شد وماهردو باهم به لقا الله❤️❤️ پیوستیم وبهشتی شدیم.

▪️مادرم که شاهد صحنه بود به میدان امد ودونفر روهم کشت،که ناگهان امام فرمودند،
ای ام وهب برگرد،برگردن زن جهاد نیست

وخوشحال باش که پسرت مهمان جدم رسول الله وبهشتی شد.

▪️یزیدیهای ملعون برای اینکه روحیه ی سپاه رو ضعیف کنن سر منو به سمت مادرم پرت کردن.

اما مادرم که شیر زنی بود،سرم رو برداشت وبه سمت اونها پرا کرد وگفت:

✨آنچه را دادیم در راه خدا
پس نمیگیریم سر مال شما✨


اللّهم اجعَل عواقِبِ امورِنا خیرا


✨✨خداوندا بحق سید الشهدا عاقبت همه ی مارو مثل وهب نصرانی به خیر بگردان✨✨

التماس دعای فرج
یاعلی✋✋✋


"علی پور"

  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی