قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

جانباز امنه وهاب زاده

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ق.ظ

🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹

 

🌺 زنانی بودن   که زن بودن محدودشان نمی کرد،شانه به شانه مردان آماده نبرد می شدن 👊

ارزش هایشان پایمال زن بودنشان نمی شد.👏

پایبند حجابشان بودن، پایبند حریم پاک وعفیفی که برادرانشان👱 برای حفظ آن از خون خود می گذشتن.

 

لبیک یا زینب

💞💞قرار عاشقی 💞

 

سلام همراهان قرار عاشقی  شبتون 🌙بخیر

 

در خدمت مهمان خاص👌 امشب هستیم

بانوی فراموش شده  دوران جبهه وجنگ 🚀 💣

 

جانباز 😔 بانو  آمنه وهاب زاده

سلام دوستان گرامی

 

آمنه وهاب زاده هستم در شهر 🏙 اردبیل بدنیا اومدم 🎈

 

پدرم یه تاجر بود

از همون اوایل کودکی 💫 با خانواده  به عراق 🇮🇶 رفتیم و  همسایه امام موسی کاظم ع شدیم 😍

 

پدر بخاطر فعالیتهای سیاسی و انقلابی همیشه با یاران امام خمینی ره در شهر کاظمین و نجف در ارتباط بود و این رابطه در زندگی و تربیت و شخصیت من تاثیر گذاشت 🔶

یادمه در سن 12 سالگی به حرم مطهر مولا علی ع 🌹🌹رفتم

اونجا امام خمینی ره رو دیدم😍

که صورتش رو به ضریح گذاشته و زیارت میکرد

 

دستهای 🙌 مادر رو رها کردم و به سمت ایشون  دویدم🏃 و گفتم سلام رهبر عزیزم من خیلی دوستون دارم😘

شما هم منو دوس دارین ؟

 

تو همون لحظه مامانم دستمو 👋 کشید و منو با خودش برد اما میدونم امام خمینی ره جواب سوالمو داد

 

پدرم همیشه به احترام امام روح ا... حتی تو کوچه و خیابون با پای  برهنه راه میرفت💭

بعد فوت 😭 مرموز بابا  راهش رو ادامه دادم. . 15 ساله بودم که به دلیل فعالیتهای سیاسی منو به ایران 🇮🇷تبعید کردن

 

خونه یکی از آبجی هام تهران بود .

قبل تبعید یاران امام 🌹بهم گفتن که چه کارهایی باید تو ایران انجام بدم 💫

 

اون زمان تازه حزب موتلفه اسلامی تشکیل شده بود و من با آقای عسکری اولادی و جناب نعیمی که از دوستان بابا 👨بودن  همکاریمو شروع کردم .تو همه راهپیمایی ها حضور داشتم .🔶

هیچ وقت شکنجه های😖 ساواک یادم نمیره .

دستگیر میشدم اما  چون مدرکی نداشتن  آزادم میکردن .

دوره های مختلف امداد و درمان رو یاد گرفتم و  در راهپیمایی ها به عنوان امدادگر حاضر بودم 💖

بعد پیروزی 😍🎈 انقلاب در بیمارستان🏥 مسئول تحویل شهدا🌹 شدم

ونیز مسئولیت امور خواهران در جهاد سازندگی کرج 🔸 در ستاد نماز جمعه تهران شدم 🎀

در سال 1359 که منافقین در نماز جمعه اغتشاش کردن یه بلوک سیمانی بطرفم  پرتاب کردن که باعث شکستگی پام شد 😒

 

همش به فکر رفتن به جبهه 🚀بودم با همون پای شکسته خودم رو به کمیته رساندم تا به جبهه اعزام بشم .😉😜

 

بعد ثبت نام و پس از گذروندن دوره های مختلف نظامی به عنوان امدادگر به جنوب کشور  اعزام شدم

یادش بخیر .😊

چه شبهایی🌙🌌 که برای مجروحان😷 جنگ خاک تیمم میبردم تا نماز صبحشون قضا نشه .🌼🌾

خلاصه از این طرف جبهه به اون طرف میرفتم و هر کمکی ازم برمیامد انجام می دادم 🌟

تو جبهه با دکتر چمران ملاقات داشتم اولین بار ایشون رو تو لبنان  دیده👀 بودم

در حالیکه پاشون شکسته بود 😒

به دلیل اینکه به زبانهای عربی و انگلیسی مسلط بودم و اینکه دوره های کامل نظامی و اطلاعاتی رو دیده بودم به ماموریت برون مرزی زیاد اعزام میشدم بخصوص به شهرهای عراق 🇮🇶

بذارین یه خاطره براتون بگم یه بار همراه حاج ابراهیم همت با یه گروه 6 نفره چریکی ماموریت داشتیم تا از مرز سردشت به طرف کردستان عراق🇮🇶 بریم

بعد ازطی مسافت زیاد از جاهای صعب العبور🏔 به یه منطقه مین 💣گذاری شده رسیدیم اون موقع کردهای عراقی و ستون پنجم همه جا نفوذ👌 داشتن .

ما رو شناسایی کردن

چند تا خمپاره بطرفمون شلیک کردن که به میدان مین خورد و انفجار💥💥 مهیبی ایجاد شد که ازموج انفجار بیهوش شدم 😑

حاج ابراهیم همت به دلیل مصدومیتم😷 عملیات رو متوقف کردن🖐 و به مقر برگشتیم

بعد از اون اتفاق 40 روز تو کما بودم🔷

خلاصه این دفعه هم جون سالم بدر بردم😉😜

در عملیات والفجر 1 در منطقه فکه به عنوان امدادگر حضور داشتم .

دم دمای صبح🌔 بود در چادر🏕 امداد داشتم پانسمان پای یه مجروح رو تعویض میکردم که هواپیماهای 🚀🚀 عراقی 🇮🇶 منطقه رو بمباران کردن اونم بمب  شیمیایی 😁😁

ماسک رو زدم 😷 و به چادر برگشتم اما سریع ماسک رو درآوردم و به صورت یکی از مجروحها زدم

صورت و چشمام👀 داشت میسوخت بدنم شروع به خارش کرد  دستهام🖐 تاول زد طوری بود که بیهوش شدم

منو به بیمارستان🏥 اهواز انتقال دادن

یادمه قبل از بیهوشی  مجروحی که ماسک 😷 رو به صورتش زدم داد میزد که این خواهر جان منو نجات داد

خاطرات زیادی از زمان جنگ دارم

بعد از جنگ داوطلب هلال احمر💭 شدم بخصوص در دوران رحلت امام خمینی ره😭😭

70 روز مسئولیت خواهران هلال احمر به عهده من بود . 🌾🌻

💞بله دوستان قرار عاشقی 💞

 

این گزیده ای از زندگینامه خانم آمنه وهاب زاده جانباز شیمیایی  70 درصد ،💫💫

زنی که در عملیاتهای آزاد سازی خرمشهر 👌 دهلاویه 👌 حصر آبادان👌 حمیدیه 👌 هویزه 👌 رمضان 👌 طریق القدس👌 ثامن الائمه 👌و  محرم حضور داشته

و به عنوان یه امدادگر  تک تیرانداز  و آرپی چی زن در خط مقدم دوش به دوش مردان از کشورمان 🇮🇷 دفاع کرد

و هم اکنون در خانه 🏠 استیجاری و کوچیک به تنهایی 😞 زندگی میکنه

بدون اینکه کسی بهش بگه خسته نباشی رزمنده 💫💫 و دیگر سکوت

دوستان یا حق خدا نگهدارتون

"افلاکیان
  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی