قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

شهیدان فخارنیا

پنجشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ

🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🍁

قرار🕘عاشقی💞

 

دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا

            گاه می گوید پدر گاه حسن گاه رضا(ع)😭

 

سلام رفقا🏻😊 اول از همه رحلت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) رو بهتون تسلیت میگیم.😔

میگیییم...؟😳

اره دیگه...ما دوتا داداشیم👬 امشب اومدیم مهمون شما رفقای قرارعاشقی باشیم....😍 فقط یه کوچولو باهامون اشنا بشید کافیه...😉

👨🏻داداش اول شما بفرما...

👱🏼نه داداشی ،شما بزرگتری تا شما هستی چرا من شروع کنم...؟؟

👨🏻ای بابا ..چشم..



من عباس فخارنیاهستم متولدسال1346😊🏻

منم علی هستم متولد سال 1347

👱🏼خب داداش عباس شما شروع کن ،ما کمکتون میکنیم😉

👨🏻ای به چشمممممم...😊

 

بعلهههههه....دیگه اواخر حکومت شاه بود که ما دوتا👬 فعالیت های سیاسیمونو شروع کردیم...

😳

👨🏻عههه چرا تعجب کردید...خب شهادت جدای از سیاست نیس دیگهههه😊

 

خب داشتم میگفتم....یکسری از کارامون ؛دیوارنویسی علیه شاه بود😡

برای خرید اسپری و رنگ از بابا پول 💶 می گرفتیم.. گاهی وقتام که کم می اوردیم 😥،دست به دامن مامان میشدیم..الحمدلله اموراتمون می گذشت😍

وقتایی که برا نوشتن شعار از خونه بیرون می رفتیم؛ بابا تعقیبمون می کردو دورادور هوامونو داشت،که مبادا گیر ساواک بیفتیم😥

👤داداش علی و دادش عباس همیشه و همه جا باهم بودن👬؛اما.. جالب می دونین چیه..؟؟؟😳 اصلا خلقیاتشون مثه هم نبود.

داداش عباس 👨🏻خوش خلق، و در عین حال جدی و با جذبه بود. وقتی خانم‌های همسایه می دیدنش چادرشونو رو سر می‌کردنو احترام خاصی برایش قائل بودن😍

اما داداش  علی  ما👱🏼آروم، مظلوم و متین بود. شخصیتی بذله‌گو 😂و مهربون 😍داشت. با همه دمخور می‌شد و با هر آدمی حرفی برای گفتن داشت.

نفرمایین ابجییییی..😉

👱🏼بگمااااا جنگ که شروع منو 3تا داداش دیگه م(عباس، امیر،حسین) 4تایی راهی جبهه شدیم👬👬 مامانو بابا میدونستن که ما با اگاهی کامل راهمونو انتخاب کردیم..واسه همین، موقع رفتن مامان بهمون گفت؛رفتن همان و اسارت و شهادت همان...خوب حواستونو جمع کنید🏻️😊

خلاصههههههههه...راهی شدیم.

👤از عملیات کربلای 5 برگشته بودیم،که دوستم حاج محمدطاهری به من 👱🏼گفت؛علی سفارش عکسایی 📸که از بچه ها گرفتیم مونده،برو تو چادر ازشون سفارش بگیر که رفتیم تهران بدیم براشون چاپ کنیم..منم کنتاکتارو بایه دفترچه بردم؛چند دیقه بعد چشتون روز بعد نبینه هواپیماهای این بعثی های نامرد اومدنو منطقه رو با بمب های خوشه ای زیرو رو کردن..😰

چند دیقه بعد محمد اومد بالاسرم..

👤صبرکن داداش اینجاشو بذار من بگم چی شد؛بعلههه..رفتیم بالاسر علی اقا👱🏼 چشموتون روز بد نبینه هر دودستش از ناحیه ی بازو ترکش خورده بودو استخونای بازوش شکسته😖،بااااااور کنید کنید حتی یه اخ ازش نشنیدم..😔بچه ها دستاشو بستنو برگشت عقب.

👱🏼نزدیک عملیات کربلای هشت بود. با دستای گچ گرفته 🤕رفتم منطقه محمد گفت ؛براچی با این دستای تو گچ اومدی؟خب دلم طاقت نیاورد بمونم😔،االبته بعدش مجبورم کردن که برگردم😭

19تیر ماه سال 65 بود تو منطقه مهران داداش عباسم اسمونی شد😭خعلی دلتنگش بودم😔🏻دلتنگیم کار دستم دادو 2سال بعد از شهادتش یعنی؛5مرداد سال67 تو اسلام اباد غرب تو عملیات مرصاد؛یه تیر صاف خورد تو قلبمو منم اسمونی شدم😍

تو فاصله ای 2سالی که منو داداشیم شهید شدیم،همسایه ها خیلی حواسشون به خونواده مون بود..خدا خیرشون بده🌹😊

داداشیا و ابجیای گلممممم ادامه دهنده ی راه شهدا باشید،خوتونو برای خدا خالص کنید تا خلاص بشید.🌹

خب مادیگه کم کم رفع زحمت کنیم؛برای تعجیل در فرج اقا امام زمان وشادی روح شهدا صلوات جمیل ختم کنید.

🍁اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🍁

علی یارتون🏻😊

  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی