قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

شهیدعلی تجلایی

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم🌹

 

قرار عاشقی...💌

 

امشب مهمان💌 شهید علی تجلایی خواهیم بود، بسیار کوتاه صحبت میکنیم راجع به این عزیز، چرا که ابعاد شخصیتی این شهدا قطعا قابل بیان نیستند🌹🌹🌹


سلام بزرگواران🌸

بنده علی تجلایی 😇در خدمتتون خواهم بود، بچه تبریزم،دیپلم ریاضی گرفتم.😌

بعد پیروزی انقلاب رفتم و عضو سپاه شدم. 😊

کل آموزش نظامی من 15 روز بود با مربی گری محسن چریک. قدم از قدم که برمیداشتم تیری زیر پایم خالی میشد...😣 حقا که چریک بود.😁

همیشه سعی میکردم وقتی مربی آموزشی بچه ها میشدم نهایت سخت‌گیری ها رو انجام بدم😁😊، چون اگه یه قطره از خون بچه ها بخاطر ضعف آموزشی ریخته میشد من مسیول بودم.😢

انقدر سخت‌گیری کرده بودم 😉که بچه ها بهم میگفتن "علی رگبار "😁

این سخت‌گیری فرقی نداشت برای آشنا یا غیر یکسان بود، 😀پدرم👨 هم برای آموزش اومده بود اما...

من همان علی رگبار بودم،👦😇

پدرم را که در حال سینه خیز رفتن میدیدم..... دلم خون میشد😔🌹

بعد جبهه کردستان مدتی رفتم افغانستان برای آموزش مجاهدین افغانی چهار ماه بعد راهی کشور شدیم چرا که جنگ ایران و عراق شروع شده بود.💣💣مسیولیت های مختلفی داشتم که میدونم شاید خارج از حوصله شما باشه، 😐برای همین میرم سراغ اصل کاری...😄️🌹

29 بهمن سال 63 بود، همسرم رو کشیدم یه گوشه و قسمش دادم که حلالم کنه🙏😢، بهش گفتم که دارم میرم پیش خدا،️🌹 مطمین بودم که برنمیگردم...

دوس نداشتم پیکرم برگردد،😓 نمیخواستم پیکرم حتی یک وجب از خاک رو اشغال کنه...

میدونستم که اگه جنازم برمیگشت زایرا لطف میکردند و اول میومدن زیارت بنده☺ برای همین به خانواده گفتم اگه پیکرم برگشت یه تیکه سنگ برای شناسایی خودتون بذارید ولاغیر😬

آخرین عملیات که شرکت کردم، 💣با اینکه سمت فرماندهی عملیات قرارگاه خاتم الانبیا بودم 😊اما دوسداشتم مثل بقیه بسیجی ها بجنگم،😙

برای همین در سمت یک بیسیمچی📱 راهی خط مقدم شدم. عملیات توی هور العظیم بود،🌄

با بچه های اصغر (اصغر قصاب عبداللهی) قرار شد جاده بصره _العماره رو تصرف کنیم.🙌

اینم بنده و اصغر قصاب 👆😊😊

شب بعد از صحبت های اصغر برای بچه ها صحبت کردم، :امشب مثل همه شب ها نیست🌹. امشب، شب عاشورا را به یاد بیاورید 😔که حسین چگونه بود و یارانش چگونه بودند.🌹.. امشب من هم با شما خواهم رفت و پیشاپیش ستون حرکت خواهم کرد....👦

اصغر خیلی تلاش کرد که برم گرداند 😁اما قبول نکردم همگی با آب دجله وضو گرفتیم😇 و حرکت کردیم🏃

اصغر شهید شد من ماندم و یک لشکر دشمن...😒

تا خاکریز جلویی فقط 15 متر باقی بود و شش نفر نیرو🌹😢

دویدم سمت خاکریز جلویی یک لحظه سرم را بلند کردم که یکدفعه...️🌹

یه تیر داغ نشست روی قلبم...

اون لحظه یاد این جمله خودم افتادم...📝

: با قمقمه های خالی حرکت کنید🍶 چون ما به دیدار کسی میرویم که تشنه لب شهید شده است...😔😔️🌹

پیکرم هنوز هم برنگشته است.....😇

 


  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی