قرارعاشقی باشهدا

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستای خوبم...این وبلاگ ، تحت عنوان "قرارعاشقی"؛
هرشب یه مهمون عزیزی از شهدا داریم که خودشونو براتون معرفی می کنن...در حقیقت هدفمون از قرارعاشقی یعنی اشنایی با شهدا .........
امیدواریم که بهترین استفاده رو ببرید.
در ضمن، کپی با ذکر صلوات می باشد.

یاعلی.

از زبون مادرای شهدا بشنویم..

سه شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ب.ظ


به نام قرار دل های بیقرار✨


🕗قرار عاشقی


سلام عزیزان ✋🌹 🌹

جانم در این ناله ها زندانی تنم شده است ای کاش جانم با ناله هایم خارج میشد. که در زندگی بعد از تو دیگر هیچ خیری نیست و من از ترس این که بمانم 



✨عزیزان امشب میخوام از تمثال های مصور فاطمی س تو دوره ی خودمون صحبت کنم🌸🌸🌸


پس به مدد نام پر برکت حضرت مرضیه سلام الله علیها 🌟✨🌹🌹


🌸🌸وقت خداحافظی با یوسف خواستم صورتشو ببوسم آخه دلم گواهی میداد که دیگه از این به بعد باید عکسشو ببوسم و تو بغل بگیرم😔😔


ولی یوسف با لبخند😊 اشاره کرد به پیشونیش و گفت: مامان جون اینجا رو ببوس.🌹🌹


یه لبخند خدایی زد و گفت اینجا جای گلوله شهادته❤️❤️.

اصلا دلم آروم و قرار نداشت... تا اینکه ...مرصاد 8 ... و گلوله🔫 و اون نقطه ی پیشونی... و سجده عاشقونه❤️💫 روی خاک و پرواز به آسمون🕊🕊



✨جوونای عزیز بیاین پای کلاس درس ادب شهدا🌹🌹


بهتره از زبون شقایق خسته ولی زنده دلی بشنویم که ثمره عمرشو به خدا تقدیم کرده؛ بفرمایید مادر جان🌸🌸


عزیزای دلم، من مادر شهید بهنام محمدی ام🍁🍂🍁

میدونین بهترین لحظه برای من و همه مادرای منتظر 😔😔چیه؟؟ آره درسته.وقتی گل پسرم 💐رو بعد از سی و یک سااااال ببینم.

ولی نه اون دیدای معمولی هااا


چند شب بود بهنام میومد به خوابم و اصرار میکرد که منو ببرین پیش دوستام تو **مسجد سلیمان**.

منم با تلاش زیاد تونستم اجازه نبش قبر رو از علما بگیرم☺️☺️


نمیدونین تو دلم چی میگذشت.قرار بود یه بار دیگه میوه دلمو تو بغلم😍😍 بگیرم.همش فک میکردم که خدا کنه استخوناش نشکنن😔😔


ولی این بارم اون پیشدستی کرده بود...


وقتی روی کفن رو یواشکی کنار زدم دیدم دسته گلم مثل همونروزی که از پیشم رفته بود سااالم سالم ،( باورتون میشه سالم سالم هااا 😄😄😄) با لبخند رو لبای قشنگش اومده به دیدنم...

دلش نیومده که من حتی خاکی ببینمش.


خدا انقدر خوشحااااالم کرد اون لحظه که غصه این سی و یه سال دوری از دلم یهویی رفت بیرون


منم بغلش کردم و یه دل سیر بوسیدمش و باهاش درد دل کردم.

مادر نبودی ببینی...😔😔😔😔


مادر باید باشی تا ببینی چی میگم...


مامور آمار بودم.رفتم  در یه خونه و در زدم.😊😊


یه حاجیه خانم شکسته و قد خمیده در رو باز کرد...

سلام دادم و گفتم مادر جان شما چند نفرین؟؟


دیدم غم عالم اومد تو چهرش و اشک تو چشمش جمع شد.😢😢

سرشو پایین انداخت و با صدای غمگین گفت : "میشه خونه ما بمونه برا فردا؟"


گفتم: مادر جان چه فرقی میکنه؟ امروز و فردا؟؟

 ولی جواب این مادر عزیز چشامو بدجوری بهاری کرد👇👇👇


😔😔آخه شاید فردا خبری از پسرم بیاد...🌸🌸🌸


چه زیبا می سرودند نام خون را

نشان عاشق و نام جنون را


از شما چه پنهون آقا پسر ما ماهی خیلی دوست داشت.منم همیشه با بهترین سلیقه غذای مورد علاقشو درست میکردم.


یه روز صداش زدم مادر بیا ناهار بخور

گفت : مامان ناهار چی داریم ؟

 گفتم : باقالی پلو با ماهی ( جای همتون خالی😭😭)

گفت : مامان ما امروز این ماهی ها🐟🐠 ر میخوریم یه روزم نوبت اوناست که ما رو بخورن...🙁🙁🙁


فک کردم شوخی میکنه ولی وقتی بهم خبر دادن تو عملیات ✨والفجر 8✨ تو اروند گم شده😔😔 دلم از حال رفت...


آره عزیزای دلم ، این مادر شهید تا اخر عمرش ماهی نخورد😔😔😔

🌸قبول دارین که بچه ها دلشون خیلی پاک تره و حرفشون بیشتر به دل میشینه؟؟😊😊


حالا میخوام این گل پسر برامون از خاله فضه بگه🎤


هر روز غروب🌥 با عصاش میاد جلوی در میشینه و

منتظر میمونه تا از راه برسم. از دور لبخند میزنه😊😊


 یه شعری برام میخونه.🌺🌺 قربون صدقم میره و میرسم جلوش

سرمو با دودستش میگیره و پیشانیم رو می بوسه.😘😘


🍀نمیدونم چرا هر روز منتظر من میمونه🤔. 

شاید یاد مجیدش میفته.😔


✨آخه خاله فضه مجیدش رو تو جبهه داده برای خدا.😭😭


🌷🌷حالا تنها دل خوشیش اینه که غروب من از راه برسم...


اما تازه فهمیدم وقتی که ازش دور میشم یواشکی با گوشه روسریش اشک😭😭 چشماش رو پاک می کنه....

🌹🌸🌸🌹


🌟مادر عزیز 🌸🌸غصه نخور ...


🌹🌹 یوسف گم گشته باز آید به کنعان...


دو روز پیش بود که به خوابم اومد 


گفت : مادر جانم می دونم توی این سالا خیلی سختی کشیدی، شرمنده ... اما اومدم یه خبر خوش بهت بدم ... چند روز دیگه با رفیقام بر می گردم ... نمیگم کدوم رفیق هام چون خودشون راضی نیستند... اما من بر میگردم ... ؛ بعد لبخند زده بود و همین...


 از خواب بیدار شدم، استرس داشتم، خوشحال بودم، می خندیدم، گریه می کردم

تا اینکه تو اخبار گفتن سه شنبه 72 تا شهید گمنام رو میارن ...

دلم خیلی گرفت😔😔


🌸🍁 انگار دوباره غم عالم به دلم سرازیر شد... همونطور که به پهنای صورت گریه میکردم با عکس یوسف صحبت کردم...😭😭


یوسفم🌺🌺 ... بعد این همه سال، حالا هم اینجوری 😔... 


 می دونی چه قدر انتظار کشیدم ؟؟!  تنها دل خوشیم این بود که یه روز بر میگردی و ... اینجوری میخواستی برگردی که من رو تا آخر عمر حسرت به دل بزاری؟... مگه خودت بهم قول ندادی ... 

🌸❤️ یا حسین (ع) تو رو به پهلوی شکسته ی مادرت زهرا (س) 🌸😔بچه م رو بهم نشون بده ، من دیگه تحملش رو ندارم... 


🌸❤️یا حسین ع تو رو به پهلوی شکسته مادرت زهرا س 🌺🕊 بچه مو بهم نشون بده  و از حال رفتم.


اون شب با صدای تلفن  پریدم .

میدونین چی گفت...؟؟


گفت : یه آقای سبز پوشی اومدن و بین همه شهدا رفتن رو سر یه نفر و دستشو گرفتن و اون جوون رعنا رو بلند کردن و گفتن ایشون آقا یوسف هستن.

بعد مادرشون سلام برسونید و بگید مادرم فاطمه زهرا س 🌺 گفتن


✨الوعده وفا...✨


✨فردا هم استخونای کفن پیچ یوسف رو بهم دادن😊


راستش یاد اون موقعی افتادم که تازه دنیا اومده بود 💐💐و  پرستارا دادنش تو بغلم..😊😊


😭ولی داغ دلم اینه که اون موقع یوسفم سنگین تر بود...😔😔🌸🌸


ان شا الله حضرت زهرا با دست خودشون اجر این مادر های شهید رو عطا کنه😔


به امید گوشه ی چشمی نظر وشفاعت مادر پهلو شکسته مان😔😔


شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات🌷?


محمدزاده

  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی